۱۳۹۱ بهمن ۲۰, جمعه

آشوویتز ابدی ...



   کودک فلسطینی به خانه باز می گردد . خبری از خانه نیست . نیروهای اسراییلی خانه را تسخیر کرده اند . خانه برای او احتمالا چیزی جز میزی که بر آن صبحانه و نهار بخورد ، تختی که بر آن بخوابد ، ماشین های کوچک اسباب بازی ، یک تلویزیون کوچک و جایی برای رویا دیدن نیست . باز می گردد و با غیابی بزرگ روبرو می شود . غیاب کودکی !
او با گریه فریاد می کشد . فریادی که سوگواری بر خاطرات نیست . تاکید بر یک غیاب است و میلی که در او از این پس زبانه خواهد کشید . رانه ای او را به سوی " فقدان بزرگ " پیش خواهد برد . آنچه که هرگز نبوده است ، اینک دیدنی شده است . " فقدان " به چشم آمده است . نگاه او در جایی بیرون از قاب یافت می شود ، در جایی که برای او دیگر وجود ندارد . چشمانش چیزی را می بیند که قبلا نمیدید . چشم از خیره شدن دست نمی کشد . درست لحظه فاجعه ، " چشم " پافشاری عجیبی بر ندیدن می کند . اما اینجا دهان ، فیگور اصلی بدن است . بدن خودش را در دهان بازنمایی می کند و صدا ، می شود صدای بدن . بدنی که قدرت چشم را در امتناع کردن و نپذیرفتن ندارد . بدنی که فیزیک " رنج " را به شکل اجتناب ناپذیری لمس می کند . بعد از این قاب ، کسی باید دست او را بگیرد . به سمت او بیاید و او را در حالی که مقاومت می کند و عربده می زند ، از جایگاه نگاه دور کند . از خانه ای که بر جایش باقی مانده اما از معنا تهی شده است . خانه ای که دیگر خانه نیست . خارج از این قاب و این زمان منجمد شده ، رانه ای او را به سمت ابژه فریادش خواهد کشانید . فقدانی اعظم ...
در گوشه سمت چپ کودکی به او خیره مانده است . تصویری که کودک می بیند ، شمایل برادر یا دوست بزرگ تری است (
Low Angle ) از زاویه پایین که همزمان با دوربین ، در ذهن خودش ثبت می کند . ترومایی می شود از جایی در انتهای ذهن ته نشین می شود . از این پس ، رانه ای او رو به سمت " نگاه " ، جایی که بر چشم عارض شده است ، خواهد کشانید . او تصویری ناشناخته را از رنج در ذهنش ثبت خواهد کرد تا روزی ، به گونه ای دیگر این تصویر را تجربه زیسته اش کند .
در گوشه بالایی سمت چپ قاب ، مادری با همان شمایل آشنای " مادر شرقی " ایستاده است و با چشمانی گریان به منظره ویرانی می نگرد . ویرانی یک کودکی ... از ریخت افتادگی یک صورت و تقلای یک بدن . اما این تصویر بیش از هر چیز برای او " تداعی گر " است . تداعی گر انبوهی از تصاویر ویرانی ... ویرانی خانه ها ... جنازه ها ... رنج ها ... این تصویر برای او دلالت گر یک تاریخ است ... یک تاریخ در به دری ... استیصال او ، استیصال یک ابژه منفعل رنج است در برابر استمرار بی وقفه تحقیر و زخم . او چیزهایی را می داند ولی احتمالا هرگز با کودک در میان نخواهد گذاشت . او هرگز از یاسش و از خستگی اش برای پسر نخواهد گفت .
و آشوویتز ابدی ، بسیار وقیحانه تر از دهه های پیش و در میان بازنمایی های بازگونه رسانه ها و عصر " حاد واقعیت " و در " رئال پلتیک " متعفن جاری در نگاه عاقل اندر سفیه و کراوات زده فاتحان این عصر ( و کوشندگان فتحی این چنین ) در جریان است .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر