هی! پانتهآ کجایی؟
مارسل دسایلی فیلسوف
معاصر و نویسنده آثاری مانند «از باتای تا بلانشو»، «فراساختارهای سوژه متلاشی
در رویکردهای پیشرونده از وضعیت» در گروه «خانواده دسایلی» در تلگرام نوشته
است:«بسیجی موتورسواری که باتوم توی فرق سرت بزند را میتوانی تحمل کنی اما بسیجی
که با لبخندی مومنانه بخوهاد برایت لطیفه بگوید را هرگز». خلاصه من از سر کار
رسیده بودم خانه و بنا به عادت که میافتم روی کاناپه و کنترل به دست کانالها را
بالا و پایین میکنم رفتم سراغ مناسک هرشبی خودم. اما آنتن جهتش به هم ریخته و بساط ماهواره جمع شده
بود. مناسک را که نمیشود به این راحتیها کنار گذاشت. مگر «محمود تولهسگ» و
«مزدک سابزیرو» بچهمعروفهای اکباتان، میتوانستند بیخیال عزاداریهای این شبهای
عزیز را شوند که من بیخیال مناسک شبانه خودم بشوم. این بود که زدم توی سر کنترل
«ماهوارهمجاز» خودمان. چند تا کانال عوض کردم که دیدم تداخلی صورت گرفته است و
سیگنال «من و تو» افتاده است روی فرکانس «شبکه افق» که شبکه اختصاصی قرارگاه عمار
است.داشت «اتاق خبر» پخش میکرد اما اسمش را گذاشته بود «عصرانه». پانتهآ هم
نبود. نگران شدم. گفتم نکند سربازان جنگ نرم در عملیاتی ضربتی استودیوی «من و تو»
را فتح کردهاند و بیشتر از همه هم بیشتر نگران سرنوشت «پانتهآ» شدم. زیر لب
گفتم:«پانتهآ پانتهآ پانتهآ...» و اشک در چشمانم جاری شد و چانهام هم حتی شده
بود چانه پرویز پرستویی که یادم آمد پانتهآ باهوشتر از این حرفهاست. میرود
داخل تونل زمانش و میرسد به زمان شاه. پیش خودم گفتم خوشا به سعادتش. الان دارد
کنار سواحل خزر راه میرود و برایشان از دوران خدابیامرز قبلی میگوید یا از دوران
«شاه شهید». خلاصه ماندم روی اتاق خبر اینطرفیها ببینم ماجرا از چه قرار است. به
قیافههایشان نگاه کردم. معلوم بود کورسهای کرسیهای آزاد اندیشی را خوب پشت سر
گذاشتهاند. روی سر و صورتشان هم کار شده بود. مثلا دندانهایشان تیز نبود. فکر
کردم از منظر مارسل دسایلی باید موضوع را بررسی کرد و فروپاشی سوژه متلاشی را
نباید با رویکرد ژاکِ دریده، در قالب ابژههای لاشی قاطی کرد. نشسته بودند دور هم.
لبخند میزدند و مسایل را تحلیل میکردند.
_ سید عبدالله! از
فضای مجازی بگو
_ باشه سید هاشم!
بگومگوها بین جامعه دانشگاهی بالاست. عدهای از دانشجویان معتقدند باید دکتر ظریف
وزیر محترم امور خارجه رو توی خرابههای ورامین دفن کرد و روش سیمان ریخت اما مثلا
اینجا یکی دیگه از دانشجویان کرسی آزاداندیشی معتقده که توی وضعیت اقتصاد مقاومتی
باید برخورد بهتری با سیمان بکنیم. در حالی که من فکر میکنم اگر توی کرسیهای
آزاداندیشی شرکت کرده بودند میدونستند ظریف یه قهرمان ملیه.
_ مرسی سید عبدالله!
من فکر میکنم بچههای ارزشی باید کمی صبر عماری داشته باشند و کمی درایت حسنی.
الان به حمدالله حتی مخالفان زبون و ذلیل نظام هم قدر کسانی که با اسنایپر در
خیابانها ارشادشون میکردند رو میدونن. مقداد
جان از فضای فرهنگی بگو
_ عبدالله چند کنسرت
ارزشی داره توی مهدیههای اطراف تهران برگزار میشه. اجرای خواننده مردمی، «فلانی»
که درواقع یه پرفورمنس هم هست. قراره لابلای خوندن سر بچهش رو بکوبه توی ستون.
ظاهرا یه سورپرایزی هم توی کاره. مثلا ممکنه یهو هفتتیر دربیاره و یکی دو نفر رو بکشه.
_ مرسی مقداد. من
خودم خیلی دوست دارم توی یکی از این پرفورمنسها شرکت کنم. واقعا نوستول سال 88
داره این روزها دهنم رو سرویس میکنه
_ نوستول هم یکی دیگه از کلمات نسل سوم انقلابه.
(همه با هم میخندند. حین خنده یکی از چند مجری منفجر میشود)
_ خب خیلیها انتقاد میکنن که ما به نظر
مخالفمون احترام نمیذاریم. یه مخالف اگه دیگه قول بده فتنهگر نباشه یا فقط توی
فیسبوک فتنهگر باشه از نظر ما مشکلی نداره. فتنهگری که از مسیر اعتدال خارج نشه
نه تنها حق حیات داره که آزادانه میتونه هویج هم بخوره.
_ امیریحیا به نکته خوبی اشاره کرد. من فکر میکنم
این حق جووناست که شادی هم داشته باشند. امیریحیا از فضای نشر و انتشارات بگو
_ بحث خوبیه. توی
هفته گذشته یازده هزار رونمایی کتاب داشتیم و هشتصد و پنجاه نویسنده دیگه به جرگه
داستاننویسان عزیز ما اضافه شدند. البته هنوز فضای نشر چند تا گل عقبه از بچههای
عزیز هنرمندمون که هفته گذشته صد و چهل و شش هزار نمایشگاه توی پایتخت برگزار
کردند.
_درباره ترافیک
ایجادشده در شهر هم نقدهایی داریم که البته امیدواریم وزیر نفت پاسخگو باشه
_همچنین آلودگی هوا
هم داره از مرز بحران توی یکی از روستاهای استان هرمزگان خارج میشه که چقدر خوب
میشه اگه وزیر ورزش و جوانان به جای فرافکنی، درباره انتصابات نامناسبی که باعث
این بحران شد جوابگو باشه
_ خواهرمون خانم
منتظرِشما هم اینجا نشستند و وبلاگهای مردمی رو برای ما میخونن
(چیزی در تصویر پیدا
نیست. در تاریکیهای تصویر چند پیکسل آرام تکان میخورند)
_بله آقای
میرسیدکامراننژاد. چند جمله قصار دارم براتون میخونم و وبلاگ
یکی از منتقدین منصف و معتدل رو هم بهش نگاهی میکنیم.
«هر روز در جهان یک
شیر و یک آهو از خواب بیدار میشوند. هر دو میدانند برای زنده ماندن باید بدوند
یکی برای شکار کردن و دیگری برای شکار شدن. اما تو کفتار باش. بخواب. بسپر به ما»
«شبا خوابت نمیبره؟
نمیدونی کجاست؟ بلند میشه در صبح ساعت چند؟ بلند نمیشه در شب و میخوابه...
انسان؟ در جنگلهای شمال... به *94343384
پیام بزن تا بهت بگیم مارماهی ماره یا ماهی...»
«بیل گیتز کودکی
سرراهی بود به نام بابک زنجانی. او بستنی میفروخت و بستنی لیس میزد در کوچههای
خلوت. یک روز که خوابیده بود پروفسور سمیعی به خوابش آمد و گفت: برای رفتن فقط
باید انرژی مثبت داشته باشی. باید افکار منفی را از خودت دور کنی و فرادرمانی به
دوردست بنگری و بسپری به کائنات. او نیروهای درونش را باور کرد و بعد از هر تکه
مدفوعش صد بابک زنجانی رویید از زمین و خیابانهای تهران را با هر نفسش پر کرد از
ماشینهایی که تعداد سالهای عمر یک حقوقبگیر دولت را اگر ضرب در میزان درآمدش
کنی پول لاستیکشان هم نمیشود. بعد این شد که نیروی درون را باور کن تا شبها
پروفسور سمیعی بیاید به خوابت... اینو به باقی گروهها هم بفرستید».
آخر یه پست هم
براتون میخونم از وبلاگ «یه ملخ توی شورهزار پالپفیکشن» که انواع حالهای خوب و فازهای منفی رو بررسی
کرده با دولت و گفته عشقیتر اینه که جای جاج کردن اقدامات دولت، هارش نباشیم و
نایس باشیم چون راهکار تره اینطوری بابا. قسمتی از یادداشتش اینه:
«مورخرتس فکر میکنه
این حرفها حال نمیده و چیزی که حال نمیده اصلا حال نمیده. آقامون پل استر یه جا
هیچچی نگفته و فقط سلامعلیک کرده و رفته پس منم چیزی نمیگم. این که امروز همهچی
یه طوریه که آدم بتونه نایس باشه هنوز اینش خوبه که جاج نکنه آدم کلا که همون.
البته اینو دوست خوبم که لینکش رو گذاشتم بهتر میدونه. یاد اون پستش درباره دستکش
توی آشپزخونه افتادم توی گودر. آخی گودر...
اینم بگم که این روزا فقط برنامه خندوانه نگاه میکنم و برنامه خندوانه
باعث میشه یه اپیزود از سریال محبوبم رو کمتر ببینم اما ضرر نداره چون واقعا وقتش
رسیده بود که تلویزیون یه خورده شل کنه و یه کمی مهربون باشیم دور هم اون هم بعد
از این که همهچی دیگه درست شد. البته واقعا اگه اون چند تا آدم توی مجلس اینقدر
اذیتمون نکنن. از طرفی هنوز پاسپورت ایرانی اون اعتبار لازم رو نداره و وقتی آدم
شخصیت یکی مثل ظریف یا لاریجانی رو میبینه بهتر میفهمه که چرا باید توی انتخابات
شرکت کرد. ترجیح میدم البته شخصیت آقای رسایی رو هم قضاوت نکنم و چه خوب «خواب پس
از صبحانه» توی پستش نوشته که چرا نباید قضاوت کنیم.
#چرا_باید_در_انتخابات_مجلس_شرکت_کنیم؟»
_ مرسی حاج خانم.
فکر میکنم وقتمون داره تموم میشه. قرار بود خبرنگار ورزشیمون هم بیاد تا درباره
فساد مالی کارلوس کیروش حرف بزنیم که نشد.
خلاصه کنترل را
گذاشته بودم روی میز و داشتم لذتش را میبردم که یادم آمد نباید آن شیرکاکائوی بعد
از ظهر را تا آخر سر میکشیدم. خلاصه نشسته بودم روی سنگ توالت و از خودم میپرسیدم:«راستی
مارماهی مار است یا ماهی؟». در همین افکار بودم که روی سنگ توالت خوابم برد.