۱۳۹۱ اسفند ۱۰, پنجشنبه

در باب ژیژک و ذوق زدگی آن ها





  استادی داشتیم که سال اول دانشگاه واحد " مبانی علم اقتصاد " را تدریس می کرد. موقعی که به دانشگاه رفتم، خودم را یک لیبرال می دانستم. البته هنوز مانده بود که در سیر قهقهرایی حضور فعال در " هسته سخت لیبرالفارسی " نقش ایفا کنم. استاد خودش را یک نئولیبرال می دانست. او که دکترایش در رشته " سیاست گذاری" را با بورسی که دانشگاه امام صادق در اختیارش گذاشته بود، در فرانسه گذرانده بود، به سیاق بسیاری از این اساتید خودش را فراتر از بضاعت آکادمیک دانشگاه های ایران حس می کرد و این فرنگ رفتن که توانسته بود گسستی عمیق در سبک زندگی " هیاتی – مکتبی " اش پدید بیاورند علاوه بر صحبت کردن در باب تفاوت های " اون طرف آب" با جامعه جهان سومی دورمانده از تمدنش و نق نق کردن های روزانه، هر جلسه بخشی از وقتش را به کوبیدن مارکسیسم و پست مدرنیسم می پرداخت. این اولین مواجهه ما با استدلال های صد من یک غاز این چنینی بود که " اینا اگه حرفای درستی داشتند، یاد میگرفتند درست هم زندگی کنند. یکیشون زن رو نمیکشت، یکیشون خودکشی نمیکرد و یکیشون روح جهان بی روح رو نمینوشت" و با همین استدلال، بحث را تمام شده می دانست و حاضر به بحث کردن درباره " پست مدرن " ها نبود. جلسه ای که به مارکسیسم اختصاص داده بود هم در نوع خودش جالب توجه بود. او توضیح داد که مارکس، چهار مرحله را در تکامل تاریخ بشری در نظر گرفته است. مرحله اول برده داری است و فلان و بهمان. مرحله دوم فدرالیسم است و مرحله سوم سرمایه داری. او سپس توضیح می داد که مارکس معتقد است مرحله ای پس از سرمایه داری شکل می گیرد و آن همان سوسیالیسم است که قرار است دولت از میان برود و بعد همینجا بحث را متوقف میکرد . لبخند ملیحی میزد و می گفت : شما دیدید که چگونه این دوستان، نه تنها دولت را از بین نبردند که آن را به غولی ترسناک تبدیل کردند و چگونه شکست خوردند. بله! درست فهمیدید. این استاد گرامی حتی به خودش زحمت نداده بود تا جزوه های بیست سی صفحه ای الکنی که درباره مارکسیسم وجود داشت را هم مطالعه کند تا بفهمند که در همین پیش فرض هایش، کلی اشتباه اساسی و داده های از بیخ و بن غلط نهفته است. او هیچ درکی از تفاوت مرحله سوسیالیسم و محصول نهایی که کمونیسم است و بناست که دولت و کلیه نهادهای ارتجاعی از میان برود، نداشت. او از " دوره کمون اولیه" هم اطلاعی نداشت. بعد تر ها این استاد در شمایل تکثیر شده و حتی مبتذل تری خودش را تکثیر کرد و دور تا دور ما پر شد از آدم هایی که بی آن که حتی حوصله خواندن متون پست مدرنیستی یا مارکسیستی را داشته باشند، بی آن که در حوزه فلسفه تاب خواندن " هایدگر" و " هوسرل " را داشته باشند، با یک سری اتهام فرامتنی سخیف، تکلیفشان را با آن ها مشخص می کردند. اما ریشه چنین برخوردی، دقیقا در پارادایم فکری لیبرالیسم نهفته است. اساسا بنا به منطق " هزینه – فایده " و جهانی که آن ها می شناسند، تنها چیزی ارزش پیگیری دارد که به کار آدمی زادی بیاید که در به در دنبال لذت بیشتر و سود بیشتر است. با کمال تاسف موضوع به همین سادگی برای دوستان حل شده بود. آن ها آنگاه که نیاز به ریشه های فلسفی برای تبیین بی چفت و بست این سودجویی باشند، دست به دامن هابز و لاک می شوند و پناه به تخیلات پیشینی می برند و قرارداد اجتماعی موهومی را پیش می کشند و آنگاه که کار به فلسفه بکشد و نقد خرد ابزاری برآمده از بورژوازی، فلسفه را تف مالی می کنند و با منطق " حالا که چی" و " داداشی اینا به جه دردمون میخوره" و " حالا شما راه حل بدین" با همان نگاه عاقل اندر سفیه و همان لبخند ملیح بر صورتهایشان، احساس می کنند که حرفی نیز برای گفتن نمانده است. درست هم می گویند . هیچ بحثی وجود ندارد. هنگامی که پارادایم مشترکی برای بحث شکل نگیرد، یا باید " جدل " کنیم و اینگونه از خجالت هم دربیاییم یا این که خیابان ها و تاریخ، تکلیف خیلی چیزها را روشن کنند. اساسا " اندیشه انتقادی" بیش از آن که دنبال راه حلی برای موفقیت و پیروزی در نظم موجود باشد، هویتش را از مساله دار سیستم موجود می گیرد.
   اما چرا دوستان از اظهار نظر جدید ژیژک ذوق زده شده اند؟ پاسخی ساده وجود دارد. آن ها ژیژک را یا اصلا نخوانده اند یا اگر خوانده اند، پاره ای از یادداشت های او را خوانده اند و از آنجایی که ژیژک یکی از بازیگوش ترین متفکران عصر حاضر است و خصوصا در یادداشت های ژ<رنالیستی اش این بازیگوشی به بالاترین حد خود می رسد، تکلیفشان را با او مشخص کرده اند. اکنون که یکی از همین متون ژورنالیستی که ژیژک برای در میان گذاشتن با مخاطب عام، طرح کرده است را خوانده اند، این را یک پیروزی بزرگ  و فتح آخرین سنگر ها، توسط هیولای محبوبشان می دانند. البته در روزهای آینده در یادداشتی جداگانه و با ارجاعات مختلفی که به برخی آثار ژیژک خواهم داشت، اشاره ای به مواضع مشابه این در میان آثارش خواهم داشت تا دوستان بفهمند که موضوع اصلا این چیزی نیست که گمان کرده اند. آن ها انتقاد ژیژک از شوروی را نشان تغییرات عمیق فکری در ژیژک می دانند وبرایش کف می زنند که " آ باریکلا، سر عقل اومدی. کی میای بریم اسراییل حالا؟ یه کار نون و آب دار هم برات پیدا کردم اسلاوی عزیز. " آن ها با استناد به یک عکس، یک اشاره فرامتنی بسیار سطح پایین و نازل و بی آن که نقد های جدی ژیژک به استالینسم و تجربه کمونیسم روسی را خوانده باشند و چیزی از بحث " سوژه سادی و استالینیسم " و ... بدانند، او را استالینیست می دانستند. آن ها بی آن که بدانند که ژیژک از ابتدا جنبش " وال استریت " را یک نماد، یک سیگنال می دانسته و نمود یک  موقعیت امیدبخش، گمان می کردند که ژیژک، بنا بوده خودش را تئوریسین انقلابی بداند که در همین روزها کار " سرمایه داری " را در مرکزش یکسره کند و اکنون ذوق زده شده اند که ایشان دوزارش اش افتاده که سرمایه داری، غولی از پای درنیامدنی است و باید در مقابلش زانو زد. واقعیت این است که برخورد ناخنکی با اندیشه انتقادی و نگاهی فرامتنی و از بیرون به مفاهیم و متون، نتیجه ای هم جز این ندارد. بیرون کشیدن یک قطعه از یک متن و شکستن یک کلیت مفهومی  برای از ریخت انداختن متن هم یکی دیگر از تاکتیک های دوستان است. رویکردی که ریشه ای پیشامدرن دارد و در خطابه های مذهبی و اساتید علم کلام گرفته تا ساده سازی بی حد و حصر مفاهمی پیچیده برای زیر سوال بردنشان، همچنان خودش را در " لیبرالفارسی موجود " بازتولید می کند. دهن کجی به فلسفه و حتی گاهی استفاده از ادبیات لمپنی نیز روشی مالوف است . بحث بیشتر درباره ورسیون های " لیبرالفارسی" و نمود های بیرونی آن باشد برای آینده ای نزدیک و فرصتی مناسب تر.
پ . ن 1 : بحثی دیگر نیز مربوط می شود به سخنان چند سینمایی نویس پر ادعا و اما کم سواد که تمام انرژیشان را در فیسبوک گذاشته اند به هجو کردن جریانات جدی مطالعات سینمایی در دهه هفتاد و انتظار دارند چون خودشان ریویو نویسانی کم مایه مانده اند، دیگران نیز همچون آنها در همین کسوت باقی بمانند
پ . ن 2 : نمونه ای دیگر از این پروپاگاندا ها که در متن به آن اشاره کردم به سخنان فرهادپور وبه چالش کشیدن مصرف گرایی و اخلاقیات حول آن بود که با بیرون کشیدن یک جمله و یک سری لطیفه به گل درشتی و بد سلیقگی " جک هایی در باب جنتی و دلار" و همچنین استفاده از الفاظ گاها رکیک و نامناسب برای یک چهره فرهنگی خودش را بازنمایاند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر