۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

روایت خشم ، حقیقت و قضاوت ( بازبینی دوازده مرد خشمگین )

فیلم با نمایی بیرونی از ساختمان دادگاه فدرال آغاز می شود . جایی که در آن در باب رفتارهای آدمیان قضاوت می شود  و  گناهکار را از بی گناه متمایز می کنند و هر یک را عقوبتی می دهند . بی گناه پی زندگی اش می رود ، مگر دوباره ظن گناهکاری  بر او رود و گناه کار می رود تا به سزای گناهش برسد . فیلم " دوازده مرد خشمگین " قبل از هر چیز در باب " قضاوت " است . قرار است دوازده مرد در قالب هیات منصفه  در باره گناهکار بودن یا نبودن نوجوانی که پدرش را کشته است قضاوت کنند . بعد از نمای خارجی ابتدای فیلم ، سکانس کوتاه دادگاه را می بینیم که قاضی از هیات منصفه درخواست دقت را برای اجرای " عدالت " می کند و سپس نمایی از صورت  نگران متهم که باید مورد قضاوت قرار گیرد و بعد تیتراژ فیلم است که آغاز می شود . فیلم ماراتونی جذاب است از رقابت مردان خشمگین لومت  برای فهم حقیقت . فهم حقیقت بناست راه را برای اجرای عدالت باز  کند . اعضای هیات منصفه باید بر اساس شواهد و مدارک ، تصمیم نهایی را در مورد بی گناه یا گناه کار بودن متهم جوانی که به قتل پدر خود با ضربه چاقو متهم شده بگیرند .    
       دوربین لومت گویی ذهن جستجو گر مخاطب است که باید لابلای استدلالها و کشمکشهای مردان هیات منصفه ، حقیقتی را دریابد که منتج به رای سرنوشت ساز آنان شود . ما تنها یک بار و قبل از شروع تیتراژ فیلم ، چهره متهم را می بینیم و دیگر هیچ نشانی از متهم نیست . تنها لوکیشن فیلم ، اتاق شورای هیات منصفه است و بدون  وقفه ای ، ساعتی را همراه با شخصیتهای فیلم در همین اتاق همراهیم و  شاهکار لومت ،  جایی معنا می یابد که  در کل فیلم هیچ گاه ذره ای از کنجکاوی مخاطب برای پیگیری ماجرا کم نمی شود . گره پشت گره ، به موقع و با ریتمی مناسب ما را تا تصمیم نهایی می کشانند و پا به پای دوازده مرد فیلم ، نگران سرنوشت متهمی می شویم که هیچ نشانی از آن به ما داده نشده ، جز اطلاعاتی که مردان خشمگین لومت آن را بازگو می کنند .    
     اتهام نوجوان پدرکشی است و پدر کشی ، اساسا از عصر اسطوره ای تا جهان مدرن ، عریان ترین نماد خشونت شناخته شده است و انتخاب چنین اتهامی بی گمان تصادفی نیست باید درباره عریان ترین شکل خشونت قضاوت کنیم . از طرفی دوازده مرد هیات منصفه را می توان به کل جامعه آمریکا تعمیم داد و اساسا هدف از تشکیل هیات منصفه و آرایش اعضای آن نیز بر طبق قوانین دقیقا باید چنین باشد . در رای گیری ابتدایی ، همگی اعضای هیات منصفه جز یک نفر ، به گناهکار بودن متهم رای می دهند و دلایل دادستان را برای مجازات نوجوان کافی می دانند . تنها یک نفر از اعضاست که آغاز گر ماراتن حقیقت یابی است . او رای به بی گناهی می دهد اما نه به این دلیل که متهم را بی گناه می داند ، بلکه تصمیم گیری شتاب زده را در باره جان یک انسان نمی پذیرد . ما اینجا می فهمیم که مجازاتی که در انتظار نوجوان است اعدام به وسیله صندلی الکتریکی است .  او ابتدا ، دلیل خاصی را برای بی گناه بودن متهم  بازگو نمی کند و ترجیح می دهد به دلایل سایر اعضا برای گناه کار بودن متهم گوش کند . اینجا قرار است تا ما از دلایل دادگاه برای مجازات متهم ، با خبر شویم و این اتفاق هم می افتد . از طرفی ، با حرکت دوربین روی صورت اعضای هیات منصفه ، دیدی کلی درباره تک تک اعضایی که باید قضاوت کنند به دست می آوریم . اعضایی که از قبل از شروع جلسه ، در انتظار پایان آن هستند تا سراغ زندگی خود بروند و شاید حتی از خواننده صفحه حوادث یک روزنامه هم کم تر ، دغدغه رسیدن به حقیقت پرونده را داشته باشند . برخی از آنها حتی  قادر به تکرار صحبتهای شنیده شده در دادگاه نیز نیستند و  این خود به نوعی رفتار شناسی توده ها نیز هست که  معمولا فاقد قضاوت شخصی درباره مسایل هستند .  هنری فاندا در نقش معماری که تنها مخالف اعدام نوجوان است ، یکی یکی داده هایی که برهانهای حقیقت برای دادستان هستند و اعضای هیات منصفه به آن رای داده اند را به چالش می کشد . در پس هر کدام از این استدلالها و بحثهایی که پس از آن ایجاد می شود ، مردان بیشتری درگیر مساله حقیقت می شوند و  رای ها یکی یکی به سمت بی گناهی نوجوان بر می گردد . در این میان ، از میانه فیلم تنشها به  اوج خود می رسد ، اعضای هیات منصفه به گرمای اتاق اشاره می کنند و پنکه ای که کار نمی کند . باران که شروع به باریدن می کند ، روند تغییرات به سود مخالفین حقیقت پذیرفته شده تغییر می کند و در انتها ، این مخالفین اعدام نوجوان هستند که با متقاعد کردن تمامی موافقین ، رای به بی گناهی نوجوان می دهند .   
     در میان  دوازده مرد هیات منصفه ، ما با دوازده شخصیت روبرو هستیم که تقریبا همگی ورز آمده اند و هر کدام از این دوازده نفر را در طول فیلم ، می توان به عنوان یک پرسوناژ شناخت و رفتارشان را بررسی کرد . در میان طرفداران اعدام نوجوان ، آخرین نفری که متقاعد می شود مردی است میان سال که در طول فیلم بارها خشونتش را می بینیم . در میانه فیلم ، او از نا شکری و نا سپاسی نوجوانان این نسل سخن می گوید . سپس به شرح ماجرای خود با پسرش می پردازد و این که چگونه وقتی پسرش را در کودکی گریزان از خشونت می بیند ناراحت و شرمسار شده و برای خشن کردن او تلاش می کند و چگونه فرزندش در شانزده سالگی با مشت به فک او می کوبد و این که دیگر هم از او خبری ندارد . اینجا ما متوجه همذات پنداری مرد با پدر مقتول هستیم و توجیه های عصبی راست کیشانه او در باب پست بودن فطرت طبقات پایین و وحشی بودن آنها ، دروغ گو بودنشان را باید در همین راستا ارزیابی کنیم . از طرفی در میان موافقین مجازات اعدام ، مرد فقیری را می بینیم که بیشتر وقتش را به عیاشی می گذراند و رفتارهای لمپنی او نشان می دهد که چندان درگیر تفکر درباره حقیقت پرونده نیست . او تنها به فکر رسیدن به مسابقه بیسبالش هست و رایش را با رای اکثریت تنظیم می کند . از طرفی ، یکی از موافقین معمار را به زبان بازی متهم می کند و تفکر او را تفکری ایده آلیستی و بدون نتیجه می داند . تاکید موافقین بر دلسوزی معمار و مخالفین مجازات متهم برای طبقات محروم ، شاید بیشتر از هر چیز نشان دهنده شکاف طبقه متوسط جامعه آمریکا در بحرانهای دهه شصت باشد . مساله عدالت اجتماعی و هژمونی بورژوازی که در صدد نفی این اندیشه و خام  و غیر منطقی بودن اندیشه های سوسیالیستی بود ، به وضوح مورد تاکید فیلم قرار گرفته اما همچنان خشونت را ورای این شکاف در فیلم ، می توان دید و می توان از این مرزبندی عبور کرد . اگرچه بی گمان ، تاکید فیلم  بر طبقه اجتماعی طبقه نوجوان و شیوه زندگی آنها و خشونت روزمره ای که در این نوع زندگی مدام بازتولید می شود را نباید نادیده گرفت ، اما وقتی همین خشونت را در رفتار تمامی دوازده مردی  میبینیم که برخی از آنها ، سرمایه داران به قولا فرهیخته  و برخی کارگران لمپن جامعه آمریکا به حساب می آیند ، بهتر است خشونت را در این چهارچوب بررسی نکنیم . در صحنه ای از فیلم ، دو قطب اصلی موافق و مخالف ، در برابر هم قرار می گیرند و چاقو در دست فردی است که چند دقیقه قبل با معمار درگیر شده و دماغش در استدلال به خاک مالیده شده ، نگاه او به معمار  طوری است که تمامی مردان هیات منصفه با نگرانی به آنها نزدیک می شوند . گویی قرار است تا چاقو را در قلب معمار فرو کند و صحنه جنایت گویی هر لحظه و حتی در اتاق شورای هیات منصفه نیز امکان تکرار شدن دارد . خشونتی که در حال تکرار شدن است و تمامی این مردان هیات منصفه ، هر یک می توانند در جایگاه قاتل یا مقتول قرار بگیرند و ترتیب یکدیگر را بدهند . معمار ، گویی تنها کسی است که مساله را به این شکل درک کرده است . هنگامی که دیگران از او می خواهند تا با قطعیت ثابت کند که پسر قاتل نبوده است ، او می گوید ممکن است که این طور نباشد . در تمامی استدلالهایش او از احتمال سخن می گوید و مخالفینش از قطعیت . او تنها راه دیالوگ را ممکن دانستن گزاره ها می داند و از همین راه می تواند دیگران را با خودش همراه کند .  اینجاست که وجه دیگر فیلم ، یعنی تقلا برای رسیدن به حقیقت به نمایش گزارده می شود . حقیقت کجاست ؟ آنگاه که در پاسخ به فریاد های مرد خشمگین موافق اشد مجازات ، یکی از مردان به او گوشزد می کند که بین حقیقت و تجربه های شخصی فاصله بگذارد و مرد به او خیره نگاه می کند ، باید دریابیم که حتی در صورت معمار هم شاید بتوان ردپایی از تجارب شخصی را در درک حقیقت یافت . این اما گره گشا نیست و کمکی به نزدیک شدن به حقیقت نمی کند ، دیالوگهایی که مبتنی بر احتمالات هستند و متکلم نیز آگاه است که الزاما حقیقت نیستند اما گویا به آن نزدیک ترند ، بهترین راه برای رسیدن به انصافی هستند که از دل حقیقت قرار است خارج شود
     خشونت بارز ترین ویژگی انسان امروز است . آنها با خشونت بزرگ می شوند و اگر هم از آن گریزان باشند ، به سمتش کشیده خواهند شد . اما چرخه خشونت هنگام مجازات آغاز می شود . خشونتی مقدس و پاک که از آستین قانون بیرون می آید تا خشونتی دیگر را تقبیح کند . خشونت تنها راه ایستادن برابر خشونت می شود و مردان خشمگین لومت ، همگی آمادگی خشونت ورزی را دارند و در عین حال مصرانه خواستار مجازت خشونت کننده ای هستند که شاید محق تر از آنان در خشونت ورزی باشد . " دوازده مرد خشمگین " لومت ،  پیش از آنکه راوی تراژدی قضاوت باشد ، کند و کاوی است ژرف در اکتشاف حقیقت و جدال بر سر آن . وصف نامه ای نیز هست بر خشونت جاری در جامعه ای که قاضیانش از جنس متهمانش هستند . همگی به درد خشونت دچارند .
    پس نوشت  : اولین یادداشت من در این وبلاگ ، از اول هم قرار بود در مورد " دوازده مرد خشمگین " سیدنی لومت باشد . وقتی  می گویم از اول  ، منظورم دقیقا سه شب پیش بود که بعد از مدتها تصمیم گرفتم دوباره بلاگ نویسی را شروع کنم ، اما در  میدانی متفاوت  و در دورانی دیگرگونه . توفیقی اجباری میدانم پرت شدن از میدانگاه قیل و قالا و جیغ و عربده کشی را به جاده ناشانخته اما لذت بخش  سینما . سینمایی که از نوجوانی دوستش داشتم  اما زمانه  ، دیواری گلی ساخت بین ما و سر از دانشکده حقوق در آوردم و رشته علوم سیاسی  . اینک هفت سال بعد ،  تنها زخمهایی بر تن دارم به یادگار ، از ایام امید و از ایام بیم . بیم که پابرجاست ، اما امید در دیدرس نیست . بگذریم . دیشب ، سیدنی لومت ، کارگردان اولین فیلمی که در باره اش می نویسم در هشتاد و شش سالگی از دنیا رفت . اما لومت با فیلمهایش باقی خواهد ماند و این فیلمها در آرشیو تاریخ سینما با نام " لومت " منگنه خواهند شد و سرای زرنگار " ماندگاری " را برایش بر جا خواهد گذاشت  


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر