تم اصلی " درندگان وحشی جنوبی "
را می توان در همین قاب جستجو کرد . آنگاه که این هیولای عظیم الجثه چشم
در چشم دختر بچه قهرمان فیلم ایستاده است . زندگی در وحشی ترین شمایلی که
می توان تصر کرد در برابر دختر بچه به مثابه آشنا ترین ( و در عین حال همذات
پندارانه ترین ) شمایل ضعف و بی پناهی ... جایی که سفر درونی قهرمان فیلم
به انتها رسیده است . ایستادن در برابر سویه ویرانگر حیات ...
در ابتدا با کودکی تنها مواجهیم که مادرش را از دست داده است و با پدرش ، در دل طبیعتی عریان و وحشی ، زندگی می کند . شهود کودکانه ای که قرار است لابلای تجربه ای عریان ، به فهمی واقعی از " زندگی " برسد . چنان قهرمان فیلم ، ما نیز در انتها تنها در سطحی ترین لایه های این مکاشفه یعنی رویارویی با " طبیعت " پیش از انسان قرار می گیریم و همراه با قهرمان ، این واکاوی به لایه های ژرف تری از بودن می رسد . قوانین بی رحم طبیعت خودش را در مناسبات انسانی بازتولید می کند . آن چه " سگ کوچولو " ، قهرمان فیلم را پیش می راند ، رانه ای است که از دل یک " فقدان " زاده می شود . فقدان مادر ... این فقدان است که معنا تولید می کند و جایگاه " پدر " را در ذهن کودکانه اش بر می سازد . او از همراه منفعل و بی پناه پدر ، از دل توفان و سیلی ویران گر به جایگاه فاعلیت صعود می کند . تلاش پدر برای تربیت سفت و سخت و وحشی او ، لحظه به لحظه برای مخاطب همدلی بیشتری ایجاد می کند . حضور " تمدن " در یک سوم پایانی فیلم ، چنان هجومی دیگر از ناحیه طبیعت فهمیده می شود . به خانه آن ها حمله می کنند و پدر را که می خواهد تا لحظه آخر زندگی ایستادگی کند با منطق خشک " واقعیت " رام می کند . ذهن وحشی و یاغی باید واقعیت مرگ را بپذیرد و واقعیت امتناع زیستنی این چنین در دل " طبیعت عریان " . او به همراه سایر کودکانی که طبیعت بی پناهشان کرده و " تمدن " قصد دارد با واقعیت جدید مطابقشان کند ، سوار بر کشتی ( زورق زمان ) به جایی می روند که گویی آینده آنان است در بستر دنیای مدرن . زنانی که تن فروشی می کنند و هر یک با یکی از دختر ها که کودکی آنان است در فضایی فانتزی می رقصند . زنی که آینده " سگ کوچولو " می تواند باشد ، به او می گوید : " دیر یا زود واقعیت زندگی را میفهمی . تمام حرف هایی که درباره بهتر شدن آینده می گویند را فراموش کن . بالاخره روزی می فهمی که تمامی آرزوهایت نقش بر آب شده اند . "
اینجاست که روبنای اصلی داستان یعنی زیستن در دل طبیعت وحشی پیوند می خورد به زیستن در دل تمدنی اهلی و توحش و بی رحمی طبیعتی که در جهانی جدید بازتولید شده است . هیولاهایی که عامل مرگ مادر او بوده اند ، عامل اصلی بزرگ ترین رنج زندگی او ، آن " فقدان " اعظم ، در راه بازگشت به خانه و رسیدن به پدر در آستانه مرگ ، در شاتی بی نظیر به سمت او و دیگر کودکان می آیند . کودکان می گریزند و او می ماند . او می ماند و چشم در چشم " زندگی " می ایستد . در فول شات ما با وحشتی عریان روبروییم و در قاب بعدی ، از زاویه دید دختر به چشمان غمگین " بوفالو " بر می خوریم که نشانی از وحشت در آن نیست . وحشت نه در " نگاه " به مثابه ابژه یا چیزی که در آن می نگریم که در چشم ها به مثابه " جایگاه سوژه " مستقر شده است و اکنون قهرمانی که در برابر این موقعیت عریان ، فاعلیت یافته است ، وحشت را شکست داده است و چیزی برای ترسیدن نمی یابد . سکانس پایانی فیلم شاهکاری به تمام معناست . قابی بی نظیر از آدم هایی که به استقبال زندگی می آیند و جهانی هولناک که تنها جای ما برای زیستن است . دوربین در تداوم مسیر آنان که به سوی قاب می آیند ، با سرعت دور می شود .
قاب های بی نظیر فیلم و حرکت های هوشمندانه دوربین روی دست و فول شات هایی از تقابل قهرمان کوچک فیلم با طبیعت ، جدای از زیبایی تجریدی خود تماتیک را با فرم در آمیخته می کنند تا تجربه ای دل انگیز خلق کنند و یکی از بهترین فیلم های سال 2012 ساخته شود .
دیالوگ کلیدی فیلم : Everybody loses the thing that made them. It's even how it's supposed to be in nature. The brave men stay and watch it happen, they don't run
در ابتدا با کودکی تنها مواجهیم که مادرش را از دست داده است و با پدرش ، در دل طبیعتی عریان و وحشی ، زندگی می کند . شهود کودکانه ای که قرار است لابلای تجربه ای عریان ، به فهمی واقعی از " زندگی " برسد . چنان قهرمان فیلم ، ما نیز در انتها تنها در سطحی ترین لایه های این مکاشفه یعنی رویارویی با " طبیعت " پیش از انسان قرار می گیریم و همراه با قهرمان ، این واکاوی به لایه های ژرف تری از بودن می رسد . قوانین بی رحم طبیعت خودش را در مناسبات انسانی بازتولید می کند . آن چه " سگ کوچولو " ، قهرمان فیلم را پیش می راند ، رانه ای است که از دل یک " فقدان " زاده می شود . فقدان مادر ... این فقدان است که معنا تولید می کند و جایگاه " پدر " را در ذهن کودکانه اش بر می سازد . او از همراه منفعل و بی پناه پدر ، از دل توفان و سیلی ویران گر به جایگاه فاعلیت صعود می کند . تلاش پدر برای تربیت سفت و سخت و وحشی او ، لحظه به لحظه برای مخاطب همدلی بیشتری ایجاد می کند . حضور " تمدن " در یک سوم پایانی فیلم ، چنان هجومی دیگر از ناحیه طبیعت فهمیده می شود . به خانه آن ها حمله می کنند و پدر را که می خواهد تا لحظه آخر زندگی ایستادگی کند با منطق خشک " واقعیت " رام می کند . ذهن وحشی و یاغی باید واقعیت مرگ را بپذیرد و واقعیت امتناع زیستنی این چنین در دل " طبیعت عریان " . او به همراه سایر کودکانی که طبیعت بی پناهشان کرده و " تمدن " قصد دارد با واقعیت جدید مطابقشان کند ، سوار بر کشتی ( زورق زمان ) به جایی می روند که گویی آینده آنان است در بستر دنیای مدرن . زنانی که تن فروشی می کنند و هر یک با یکی از دختر ها که کودکی آنان است در فضایی فانتزی می رقصند . زنی که آینده " سگ کوچولو " می تواند باشد ، به او می گوید : " دیر یا زود واقعیت زندگی را میفهمی . تمام حرف هایی که درباره بهتر شدن آینده می گویند را فراموش کن . بالاخره روزی می فهمی که تمامی آرزوهایت نقش بر آب شده اند . "
اینجاست که روبنای اصلی داستان یعنی زیستن در دل طبیعت وحشی پیوند می خورد به زیستن در دل تمدنی اهلی و توحش و بی رحمی طبیعتی که در جهانی جدید بازتولید شده است . هیولاهایی که عامل مرگ مادر او بوده اند ، عامل اصلی بزرگ ترین رنج زندگی او ، آن " فقدان " اعظم ، در راه بازگشت به خانه و رسیدن به پدر در آستانه مرگ ، در شاتی بی نظیر به سمت او و دیگر کودکان می آیند . کودکان می گریزند و او می ماند . او می ماند و چشم در چشم " زندگی " می ایستد . در فول شات ما با وحشتی عریان روبروییم و در قاب بعدی ، از زاویه دید دختر به چشمان غمگین " بوفالو " بر می خوریم که نشانی از وحشت در آن نیست . وحشت نه در " نگاه " به مثابه ابژه یا چیزی که در آن می نگریم که در چشم ها به مثابه " جایگاه سوژه " مستقر شده است و اکنون قهرمانی که در برابر این موقعیت عریان ، فاعلیت یافته است ، وحشت را شکست داده است و چیزی برای ترسیدن نمی یابد . سکانس پایانی فیلم شاهکاری به تمام معناست . قابی بی نظیر از آدم هایی که به استقبال زندگی می آیند و جهانی هولناک که تنها جای ما برای زیستن است . دوربین در تداوم مسیر آنان که به سوی قاب می آیند ، با سرعت دور می شود .
قاب های بی نظیر فیلم و حرکت های هوشمندانه دوربین روی دست و فول شات هایی از تقابل قهرمان کوچک فیلم با طبیعت ، جدای از زیبایی تجریدی خود تماتیک را با فرم در آمیخته می کنند تا تجربه ای دل انگیز خلق کنند و یکی از بهترین فیلم های سال 2012 ساخته شود .
دیالوگ کلیدی فیلم : Everybody loses the thing that made them. It's even how it's supposed to be in nature. The brave men stay and watch it happen, they don't run
البرز پیشنهاد می کنم آنونس فیلم و نام اش به انگلیسی رو هم بذاری. برای اینکه بشه پیداش کرد و نگاه کرد! فکرم اینه که بعداز خوندن نوشته تو برم سراغش! ببینم امشب ام رو میشه با فیلم تو هموند کرد!؟
پاسخحذفحتما . کاملا درسته .
حذفhttp://www.imdb.com/title/tt2125435/
http://www.1channel.ch/watch-2736129-Beasts-of-the-Southern-Wild
حذفگویا از این لینک هم میشه آنلاین دید فیلم رو .