فیلم با نمایی بیرونی از
ساختمان دادگاه فدرال آغاز می شود . جایی که در آن در باب رفتارهای آدمیان قضاوت
می شود و گناهکار را از بی گناه متمایز می کنند و هر یک را عقوبتی می
دهند . بی گناه پی زندگی اش می رود ، مگر دوباره ظن گناهکاری بر او رود و
گناه کار می رود تا به سزای گناهش برسد . فیلم " دوازده مرد خشمگین "
قبل از هر چیز در باب " قضاوت " است
. قرار است دوازده مرد در قالب هیات منصفه در باره گناهکار بودن یا نبودن
نوجوانی که پدرش را کشته است قضاوت کنند . بعد از نمای خارجی ابتدای فیلم ، سکانس
کوتاه دادگاه را می بینیم که قاضی از هیات منصفه درخواست دقت را برای اجرای "
عدالت " می کند و سپس نمایی از صورت نگران متهم که باید مورد قضاوت
قرار گیرد و بعد تیتراژ فیلم است که آغاز می شود . فیلم ماراتونی جذاب است از
رقابت مردان خشمگین لومت برای فهم حقیقت . فهم حقیقت بناست راه را برای
اجرای عدالت باز کند . اعضای هیات منصفه باید بر اساس شواهد و مدارک ، تصمیم
نهایی را در مورد بی گناه یا گناه کار بودن متهم جوانی که به قتل پدر خود با ضربه
چاقو متهم شده بگیرند .
دوربین لومت
گویی ذهن جستجو گر مخاطب است که باید لابلای استدلالها و کشمکشهای مردان هیات
منصفه ، حقیقتی را دریابد که منتج به رای سرنوشت ساز آنان شود . ما تنها یک بار و قبل از شروع تیتراژ فیلم ، چهره متهم را
می بینیم و دیگر هیچ نشانی از متهم نیست . تنها لوکیشن فیلم ، اتاق شورای هیات
منصفه است و بدون وقفه ای ، ساعتی را همراه با شخصیتهای فیلم در همین اتاق
همراهیم و شاهکار لومت ، جایی معنا می یابد که در کل فیلم هیچ
گاه ذره ای از کنجکاوی مخاطب برای پیگیری ماجرا کم نمی شود . گره پشت گره ، به
موقع و با ریتمی مناسب ما را تا تصمیم نهایی می کشانند و پا به پای دوازده مرد
فیلم ، نگران سرنوشت متهمی می شویم که هیچ نشانی از آن به ما داده نشده ، جز
اطلاعاتی که مردان خشمگین لومت آن را بازگو می کنند .
اتهام نوجوان پدرکشی است و
پدر کشی ، اساسا از عصر اسطوره ای تا جهان مدرن ، عریان ترین نماد خشونت شناخته
شده است و انتخاب چنین اتهامی بی گمان تصادفی نیست . باید درباره عریان ترین شکل خشونت
قضاوت کنیم . از طرفی دوازده مرد هیات منصفه را می توان به کل جامعه آمریکا تعمیم
داد و اساسا هدف از تشکیل هیات منصفه و آرایش اعضای آن نیز بر طبق قوانین دقیقا
باید چنین باشد . در رای گیری ابتدایی ، همگی اعضای هیات منصفه جز یک نفر ، به
گناهکار بودن متهم رای می دهند و دلایل دادستان را برای مجازات نوجوان کافی می
دانند
. تنها یک نفر
از اعضاست که آغاز گر ماراتن حقیقت یابی است . او رای به بی گناهی می دهد اما نه
به این دلیل که متهم را بی گناه می داند ، بلکه تصمیم گیری شتاب زده را در باره
جان یک انسان نمی پذیرد . ما اینجا می فهمیم که مجازاتی که در انتظار نوجوان است
اعدام به وسیله صندلی الکتریکی است . او ابتدا ، دلیل خاصی را برای بی گناه
بودن متهم بازگو نمی کند و ترجیح می دهد به دلایل سایر اعضا برای گناه کار
بودن متهم گوش کند . اینجا قرار است تا ما از دلایل دادگاه برای مجازات متهم ، با
خبر شویم و این اتفاق هم می افتد . از طرفی ، با حرکت دوربین روی صورت اعضای هیات
منصفه ، دیدی کلی درباره تک تک اعضایی که باید قضاوت کنند به دست می آوریم .
اعضایی که از قبل از شروع جلسه ، در انتظار پایان آن هستند تا سراغ زندگی خود
بروند و شاید حتی از خواننده صفحه حوادث یک روزنامه هم کم تر ، دغدغه رسیدن به
حقیقت پرونده را داشته باشند . برخی از آنها حتی قادر به تکرار صحبتهای
شنیده شده در دادگاه نیز نیستند و این خود به نوعی رفتار شناسی توده ها نیز
هست که معمولا فاقد قضاوت شخصی درباره مسایل هستند . هنری فاندا در نقش
معماری که تنها مخالف اعدام نوجوان است ، یکی یکی داده هایی که برهانهای حقیقت برای
دادستان هستند و اعضای هیات منصفه به آن رای داده اند را به چالش می کشد . در پس
هر کدام از این استدلالها و بحثهایی که پس از آن ایجاد می شود ، مردان بیشتری درگیر
مساله حقیقت می شوند و رای ها یکی یکی به سمت بی گناهی نوجوان بر می گردد .
در این میان ، از میانه فیلم تنشها به اوج خود می رسد ، اعضای هیات منصفه به
گرمای اتاق اشاره می کنند و پنکه ای که کار نمی کند . باران که شروع به باریدن می کند
، روند تغییرات به سود مخالفین حقیقت پذیرفته شده تغییر می کند و در انتها ، این
مخالفین اعدام نوجوان هستند که با متقاعد کردن تمامی موافقین ، رای به بی گناهی
نوجوان می دهند
.
در میان دوازده مرد
هیات منصفه ، ما با دوازده شخصیت روبرو هستیم که تقریبا همگی ورز آمده اند و هر
کدام از این دوازده نفر را در طول فیلم ، می توان به عنوان یک پرسوناژ شناخت و
رفتارشان را بررسی کرد . در میان طرفداران اعدام نوجوان ، آخرین نفری که متقاعد می
شود مردی است میان سال که در طول فیلم بارها خشونتش را می بینیم . در میانه فیلم ،
او از نا شکری و نا سپاسی نوجوانان این نسل سخن می گوید . سپس به شرح ماجرای خود
با پسرش می پردازد و این که چگونه وقتی پسرش را در کودکی گریزان از خشونت می بیند
ناراحت و شرمسار شده و برای خشن کردن او تلاش می کند و چگونه فرزندش در شانزده
سالگی با مشت به فک او می کوبد و این که دیگر هم از او خبری ندارد . اینجا ما
متوجه همذات پنداری مرد با پدر مقتول هستیم و توجیه های عصبی راست کیشانه او در
باب پست بودن فطرت طبقات پایین و وحشی بودن آنها ، دروغ گو بودنشان را باید در
همین راستا ارزیابی کنیم . از طرفی در میان موافقین مجازات اعدام ، مرد فقیری را
می بینیم که بیشتر وقتش را به عیاشی می گذراند و رفتارهای لمپنی او نشان می دهد که
چندان درگیر تفکر درباره حقیقت پرونده نیست . او تنها به فکر رسیدن به مسابقه
بیسبالش هست و رایش را با رای اکثریت تنظیم می کند . از طرفی ، یکی از موافقین
معمار را به زبان بازی متهم می کند و تفکر او را تفکری ایده آلیستی و بدون نتیجه
می داند
. تاکید
موافقین بر دلسوزی معمار و مخالفین مجازات متهم برای طبقات محروم ، شاید بیشتر از
هر چیز نشان دهنده شکاف طبقه متوسط جامعه آمریکا در بحرانهای دهه شصت باشد . مساله
عدالت اجتماعی و هژمونی بورژوازی که در صدد نفی این اندیشه و خام و غیر منطقی بودن اندیشه های
سوسیالیستی بود ، به وضوح مورد تاکید فیلم قرار گرفته اما همچنان خشونت را ورای
این شکاف در فیلم ، می توان دید و می توان از این مرزبندی عبور کرد . اگرچه بی
گمان ، تاکید فیلم بر طبقه اجتماعی طبقه نوجوان و شیوه زندگی آنها و خشونت
روزمره ای که در این نوع زندگی مدام بازتولید می شود را نباید نادیده گرفت ، اما
وقتی همین خشونت را در رفتار تمامی دوازده مردی میبینیم که برخی از آنها ،
سرمایه داران به قولا فرهیخته و برخی کارگران لمپن جامعه آمریکا به حساب می
آیند ، بهتر است خشونت را در این چهارچوب بررسی نکنیم . در صحنه ای از فیلم ، دو
قطب اصلی موافق و مخالف ، در برابر هم قرار می گیرند و چاقو در دست فردی است که
چند دقیقه قبل با معمار درگیر شده و دماغش در استدلال به خاک مالیده شده ، نگاه او
به معمار طوری است که تمامی مردان هیات منصفه با نگرانی به آنها نزدیک می
شوند . گویی قرار است تا چاقو را در قلب معمار فرو کند و صحنه جنایت گویی هر لحظه
و حتی در اتاق شورای هیات منصفه نیز امکان تکرار شدن دارد . خشونتی که در حال
تکرار شدن است و تمامی این مردان هیات منصفه ، هر یک می توانند در جایگاه قاتل یا
مقتول قرار بگیرند و ترتیب یکدیگر را بدهند . معمار ، گویی تنها کسی است که مساله
را به این شکل درک کرده است . هنگامی
که دیگران از او می خواهند تا با قطعیت ثابت کند که پسر قاتل نبوده است ، او می گوید
ممکن است که این طور نباشد . در تمامی استدلالهایش او از احتمال سخن می گوید و
مخالفینش از قطعیت . او تنها راه دیالوگ را ممکن دانستن گزاره ها می داند و از
همین راه می تواند دیگران را با خودش همراه کند . اینجاست که وجه دیگر فیلم
، یعنی تقلا برای رسیدن به حقیقت به نمایش گزارده می شود . حقیقت کجاست ؟ آنگاه که
در پاسخ به فریاد های مرد خشمگین موافق اشد مجازات ، یکی از مردان به او گوشزد می
کند که بین حقیقت و تجربه های شخصی فاصله بگذارد و مرد به او خیره نگاه می کند ،
باید دریابیم که حتی در صورت معمار هم شاید بتوان ردپایی از تجارب شخصی را در درک
حقیقت یافت . این اما گره گشا نیست و کمکی به نزدیک شدن به حقیقت نمی کند ،
دیالوگهایی که مبتنی بر احتمالات هستند و متکلم نیز آگاه است که الزاما حقیقت
نیستند اما گویا به آن نزدیک ترند ، بهترین راه برای رسیدن به انصافی هستند که از
دل حقیقت قرار است خارج شود .
خشونت بارز ترین ویژگی
انسان امروز است . آنها با خشونت بزرگ می شوند و اگر هم از آن گریزان باشند ، به
سمتش کشیده خواهند شد . اما چرخه خشونت هنگام مجازات آغاز می شود . خشونتی مقدس و
پاک که از آستین قانون بیرون می آید تا خشونتی دیگر را تقبیح کند . خشونت تنها راه
ایستادن برابر خشونت می شود و مردان خشمگین لومت ، همگی آمادگی خشونت ورزی را
دارند و در عین حال مصرانه خواستار مجازت خشونت کننده ای هستند که شاید محق تر از
آنان در خشونت ورزی باشد . " دوازده مرد خشمگین " لومت ، پیش از آنکه راوی تراژدی قضاوت
باشد ، کند و کاوی است ژرف در اکتشاف حقیقت و جدال بر سر آن . وصف نامه ای نیز هست
بر خشونت جاری در جامعه ای که قاضیانش از جنس متهمانش هستند . همگی به درد خشونت
دچارند
.
پس نوشت : اولین
یادداشت من در این وبلاگ ، از اول هم قرار بود در مورد " دوازده مرد خشمگین
" سیدنی لومت باشد . وقتی می گویم از اول ، منظورم دقیقا سه شب
پیش بود که بعد از مدتها تصمیم گرفتم دوباره بلاگ نویسی را شروع کنم ، اما
در میدانی متفاوت و
در دورانی دیگرگونه . توفیقی اجباری میدانم پرت شدن از میدانگاه قیل و قالا و جیغ
و عربده کشی را به جاده ناشانخته اما لذت بخش سینما . سینمایی که از نوجوانی
دوستش داشتم اما زمانه ، دیواری گلی ساخت بین ما و سر از دانشکده حقوق
در آوردم و رشته علوم سیاسی . اینک هفت سال بعد ، تنها زخمهایی بر تن
دارم به یادگار ، از ایام امید و از ایام بیم . بیم که پابرجاست ، اما امید در
دیدرس نیست .
بگذریم . دیشب
، سیدنی لومت ، کارگردان اولین فیلمی که در باره اش می نویسم در هشتاد و شش سالگی
از دنیا رفت . اما لومت با فیلمهایش باقی خواهد ماند و این فیلمها در آرشیو تاریخ
سینما با نام " لومت " منگنه خواهند شد و سرای زرنگار " ماندگاری
" را برایش بر جا خواهد گذاشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر