حالا بیشتر از پانزده سال از آغاز دهه هشتاد میگذرد و تلاش چندانی برای ثبت و روایت حوادث این دهه نیز مانند دهههای پیشینش صورت نگرفته است. این روزها که خبر افشای اسنادی از ارتباط بخشی از اپوزوسیون و نهادهای دست راستی به واسطه سفرای دولتی عربی منتشر شده، فرصتی مهیا شده تا کمی بیشتر درباره «دانشجویان و دانشآموختگان لیبرال» و سعید قاسمینژاد که از سران آن است صحبت کنیم. من به عنوان کسی که از ابتدای تاسیس این سازمان که در آن زمان «حلقهای مطالعاتی» بود تا سال ۹۰ در آن نقش و حضور داشتهام سعی کردهام روایتی مختصر و تا حد ممکن منصفانه از روند پیدایش و گسترش فعالیتهایش ارائه کنم.
۱)دوران نشریات: در سال ۱۳۸۱ و همزمان با اوجگیری اعتراضات دانشجویی به حکم اعدام «هاشم آقاجری»، نشریه «فردا» که با مدیرمسوولی «امیرحسین اعتمادی» و سردبیری «سعید قاسمینژاد» منتشر میشد، برای اولین بار در سطح نشریات دانشجویی از گفتمان لیبرالیستی و سکولار به طور رسمی دفاع کرد و سعی کرد تا تریبونی برای دانشجویان لیبرالی باشد که از اصول و ارزشهای لیبرالیستی و همچنین از سیاست خارجی دولت مستقر آمریکا و آن چه نظم نوین جهانی بود، دفاع کند. همزمان با حمله آمریکا به عراق، سعید قاسمینژاد در یادداشتی تحت عنوان «چرا آمریکا به ایران جمله میکند»، تلویحا از حمله نظامی آمریکا به ایران دفاع کرد. در یادداشتهای دیگری که در این نشریه منتشر میشد از حمله نظامی آمریکا به عراق به عنوان حملهای که منتج به گسترش دموکراسی در جهان میشود دفاع میشد. البته آنها تنها کسانی نبودند که از سیاست تازه آمریکا در خاورمیانه دفاع میکردند. همسو با آنان شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت نیز در بیانیهای از اشغال عراق توسط آمریکا، با عنوان «بهار بغداد» یاد کردند. افراد دیگری در ایران مانند «محسن سازگارا» نیز عملا از این موضع سیاسی دفاع میکردند و ارتباط سیاسی نزدیکی میان «قاسمینژاد» و «سازگارا» در همان روزها به وجود آمد.
پس از حوادث خرداد ماه سال ۸۲ و ناآرامیهای کوی دانشگاه، تعداد بسیاری از دانشجویان معترض و فعال توسط سازمان اطلاعات سپاه بازداشت شدند. «امیرحسین اعتمادی» و «سعید قاسمینژاد» نیز در میان دستگیرشدگان بودند. چنانکه قاسمینژاد ادعا میکند، امیرحسین اعتمادی به خاطر یک سو تفاهم و به اشتباه و به جای او بازداشت شده است اما قاسمینژاد پس از بیست روز به همراه «پیمان عارف» در کنفرانسی مطبوعاتی شرکت میکنند و ضمن عذرخواهی از رهبر انقلاب، قول میدهند تا شهروندانی صالح برای نظام جمهوری اسلامی باشند. (سند در کامنت)
قاسمینژاد بعد از بیست و چند روز و اعتمادی که قاسمینژاد معتقد بود اشتباه بازداشت شده بعد از نزدیک به دو ماه آزاد میشوند و فعالیتهای سیاسی آنان به طور موقت متوقف میشود. این توقف نزدیک به دو سال به طول میانجامد. در بهار سال ۸۴، نشریه «تلنگر» منتشر میشود. این نشریه از همان ابتدا با تاکید بر هویت و گرایش «لیبرال» آغاز به انتشار میکند و در سرمقاله شماره یک آن، سعید قاسمینژاد تاکید میکند که به دنبال فعالیت سیاسی از طریق این نشریه نیستند و بیشتر در پی نهادسازی و فعالیت تئوریک در دانشگاه هستند. اعضای شورای سیاستگذاری نشریه تلنگر سه نفر هستند:«سعید قاسمینژاد»، «احمد عشقیار» که مدیرمسوول نشریه تلنگر هم هست و «البرز زاهدی». من به خاطر علاقه و نسبت نزدیک دوستانه و خانوادگی در آن سالها همچنان تحت تاثیر فکری او بودم و در عین حال، «لیبرالیسم» را به شکلی طغیان علیه جو حاکم بر خانه میدانستم. در هر حال در آن زمان کنار جلساتی که برای انتخاب و تدارک مطالب تشکیل میدادیم، جلسات تئوریک و حلقه کتابخوانی داشتیم که تقریبا نزدیک به دو سال به طور منظم تشکیل میشد و آثار بسیاری از اندیشمندان لیبرال و حتا مارکسیست را در این دورهها میخواندیم و درباره آن بحث میکردیم. سعید قاسمینژاد با جدیتی مثالزدنی مطالعه میکرد. از کتابها یادداشت برمیداشت و یادداشتها را منظم جمعآوری میکرد. او خودش علاوه بر مطالعاتی که در حوزه اندیشه سیاسی داشت، در حوزه تاریخ و همچنین الهیات و ... هم دستی بر آتش داشت و در آن سالها روزانه بیشتر از چهار پنج ساعت در روز را به مطالعه اختصاص میداد. در همان سال و در قالب همین جلسات مطالعاتی و جلسات نشریه بود که تعداد اعضای حلقه نشریه تلنگر به حدود ده نفر هم رسید که چهار پنج نفرش ثابت و اصلی بودند. با این حال هنوز علاقهای به فعالیت سیاسی نشان داده نمیشد.سعید به شدت مخالف انتشار مطالب سیاسی و مربوط به فعالیت دانشجویی در نشریه بود. او در سرمقاله شماره یک خاطرنشان کرده بود:«ما مرغ طوفان نیستیم. پرنده مهاجریم. مدتی بر این شاخه مینشینیم و بعد پرواز میکنیم. این ماهیت فعالیت دانشجویی است». اما عمده فعالیت تئوریک حلقه «تلنگر» به جدال با نشریات «چپ دانشجویی» که در آن زمان خودش را «چپ رادیکال» معرفی میکرد اختصاص داشت. عملا به جز چند نشریه و دستاندرکارانشان، چه چپ و چه لیبرالیسم در دانشگاه، کارکردی ویترینی داشت و ماهیتی گلخانهای. ارتباط چندانی بین جریانات اجتماعی و این جریانات در دانشگاه وجود نداشت و جریان «چپ» هم برخلاف سنت پیشینیان خود در دهههای قبل، جز در مواردی چند هرگز به بیرون از دانشگاه متصل نمیشد. با این حال، فعالین دانشجویی خود را همواره مهمتر از چیزی که از بیرون به نظر میآمدند میدیدند و این نگاه را حاکمیت و برخوردهای امنیتیاش در آن سالها دامن میزد.
۲) دوران مانیفست و تشکیل سازمانی برای دانشگاه تهران: از سال ۸۵، همزمان با پیروزی ائتلافی از فعالان دانشجویی مستقل از اصلاحطلبان در دانشکده حقوق، دانشجویان لیبرال به خاطر حضور دو سه نفر از اعضای اصلیشان در این ائتلاف توانستند حضور فیزیکی بیشتری در دانشگاه داشته باشند. همزمان مدیریت محتوای سایت «تحکیمنیوز» نیز در اختیار دانشجویان لیبرال قرار گرفت و نزاع و جدال نظری و سیاسی میان «لیبرال»ها و «چپ»ها سبب شد تا هر دو جریان بتوانند از این فضای دوگانه برای یارگیری بیشتر استفاده کنند. کمکم قاسمینژاد که به شخصیت «لنین» علاقه بسیار داشت(و دو یادداشت مختلف در ستایش از فرم و رفتار تشکیلاتی او به جز محتوای اعتقاداتش نوشته بود) با الگوبرداری از «سانترالیسم دموکراتیک» سعی کرد تا اولین تشکیلات دانشجویی «لیبرال» را در دانشگاههای ایران بنیان بگذارد. علاوه بر نوشتن مرامنامه، اعضای این حلقه مشغول تهیه «مانیفست لیبرالی» شدند و در جلسات مکرر و با مراجعه به مترجمین و صاحبنظران مختلف و بحثهای طولانی، مانیفستی در خصوص مواجهه این سازمان با مسایل خرد و کلان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران از امنیت و ماهیت حکومت گرفته تا رفتار با اقلیتها و ... تهیه کردند. مانیفستی که به پیشنویس یک قانون اساسی شبیه بود و اوج جاهطلبی یک تشکل کوچک دانشجویی را نشان میداد و البته راس این تشکل که بلندپروازانه به فتح بلندترین قلههای سیاسی ایران فکر میکرد. در همین فضا بود که رویکرد قاسمینژاد و نشریه تلنگر هم تغییر کرد و قاسمینژاد در مقاله «از لنین چه میآموزیم» خود نوشت:«آن که میگوید باید خواند و خواند و خواند مستراح دانش است و آن که میگوید باید عمل کرد و عمل کرد آلت عمل. ما آلات عمل را به گشودن در مستراحهای دانش دعوت میکنیم». در آن زمان دو اتفاق آرامش اولیه و سر و شکل سازمان تازهتاسیس «دانشجویان لیبرال دانشگاه تهران» را بر هم زد. مراسم روز دانشجو در سال ۸۵ به لشکرکشی دو جریان دانشجویی چپ و راست در مقابل یکدیگر تبدیل شد. تلاش دبیر و مسوولین دفتر تحکیم برای ایجاد صلح و تعادل میان این دو جریان به جایی نرسید و درگیری و تنش به اوج خودش رسید و دوستان دیروز، تبدیل به دشمنان امروز شدند. با هدایت قاسمینژاد، مسوولین انجمن دانشکده حقوق که عملا حیات خلوت سازمان دانشجویان لیبرال بود، تنها عضو «چپ» شورای مرکزی انجمن را استیضاح و از شورای مرکزی اخراج کردند. این منجر به بروز تنش و اختلاف در میان خود دانشجویان لیبرال شد. از طرف دیگر، اختلافی که بر سر نقش آمریکا و سیاست خارجیاش در منطقه و جهان وجود داشت هر روز بیشتر میشد. سعید قاسمینژاد از همان سال ۸۲ معتقد بود «موتور تحولات سیاسی و اجتماعی ایران از داخل به خارج آن منتقل شده است و خواهناخواه جنبش دموکراسیخواهی ایران به تحولات سیاسی خاورمیانه و منافع ایالات متحده و سیاستهایش گره خورده است». باوری که مناقشهبرانگیز بود و منجر به منتشر شدن یکی دو یادداشت مخالف در نشریه «تلنگر» شد. این اختلافات منجر به جدایی من و دو نفر از دوستان همدانشکدهای از دانشجویان لیبرال شد. ورود «رشید اسماعیلی» که از فعالین دانشجویی عضو سازمان ادوار تحکیم بود به این تشکل نیز زمینهای دیگر برای دگردیسی این سازمان بود.
۳) تشکیل سازمان «دانشجویان و دانشآموختگان لیبرال دانشگاههای ایران»: پس از آن که فعالیت انجمنی و تحکیمی با این انشقاق و همچنین شکست در انتخابات انجمن اسلامی دانشکده حقوق برابر لیست اصلاحطلبان با مشکل مواجه شد و انشعابی هم درون این حلقه دانشجویی جاهطلب اما کمتعداد اتفاق افتاد، پای نیروهای تازهای به این سازمان باز شد. ورود «رشید اسماعیلی» عملا جان و رونق تازهای به فعالیت دانشجویان لیبرال بخشیده بود. سعید قاسمینژاد در آن سالها بر خلاف امروز علاقه چندانی به کار کردن با «امیرحسین اعتمادی» نداشت و به جز «احمد عشقیار» که معمولا بی هیچ حرف و حدیثی پیرو و مطیع او بود، در کنار «اسماعیلی» پس از اجاره خانهای در غرب تهران، توانستند چند فعال دانشجویی از دانشگاههای علامه، شریف و یکی دو دانشگاه سراسری دیگر را جذب خود کنند. همچنین «یوحنا نجدی» و یکی دو نفر از وبلاگنویسان لیبرال را هم به جمع خودشان اضافه کردند. فعالیت حول «مانیفست» به پایان رسیده بود و رسما فعالیت سیاسی این تشکل وارد دور تازهای شده بود. این تشکل با نام کامل و فعلی خود اقدام به صدور بیانیه میکرد و در دانشگاه تجمع برگزار میکرد. من در پاییز سال بعد دوباره به گروه پیوستم و فعالیتم را همزمان در شورای عمومی دفتر تحکیم و دموکراسیخواهان دانشگاه تهران پی گرفتم. تقریبا اوج دوران فعالیت این حلقه در ایران به سال ۸۶ و ۸۷ بازمیگردد. در این سالها بیشتر از هر زمان دیگری، این سازمان رشد کرد و ارتباطات و تاثیر خود را افزایش داد. اواسط سال ۸۷ سعید قاسمینژاد برای ادامه تحصیل از ایران به فرانسه رفت(عشقیار نیز چند ماه بعد به او ملحق شد) و گروه بیشتر از قبل تحت کنترل رشید اسماعیلی به فعالیتش ادامه داد. هرچند سعید قاسمینژاد از راه دور سعی میکرد کنترلش بر گروه را از دست ندهد ولی در مواردی برابر خواست اسماعیلی از خود انعطاف نشان میداد. نشریه تلنگر اگرچه لغو مجوز شده بود اما به انتشار خود در سطح دانشگاههای کشور ادامه داد و تعداد دیگری از فعالین نیز از سایر شهرهای ایران و همچنین از دانشگاه ازاد به این تشکل پیوستند. سایت دانشجویان لیبرال و فعالیتهای اینترنتی همچنان ادامه داشت.
فصل انتخابات که رسید چالشی دیگر در راه بود. قاسمینژاد مخالف هر شکلی از حضور در انتخابات ریاستجمهوری بود ولی تحت فشار دموکراتیک سایر اعضا و براساس رای اکثریت بنا شد تا تشکل دانشجویان لیبرال در انتخابات سال ۸۸ به طور مشروط و مطالبهمحور از مهدی کروبی حمایت کند.(حمایت مطالبهمحور از همان سالها تعارفی بود که تشکلها و گروهها برای حفظ پرنسیپ سیاسی خود از آن استفاده میکردند و کلمهای تزیینی بیشتر نبود). تقریبا تمام اعضا در آن انتخابات با همکاری سازمان ادوار تحکیم در ستاد شهروند آزاد فعالیت کردند و از مهدی کروبی حمایت شد. پس از انتخابات سال ۸۸ و اوح گرفتن جنبش سبز، سعید قاسمینژاد خود را با عنوان «سخنگو»ی سازمان معرفی میکرد و ارتباطات خودش را با نهادهای مختلف برقرار میکرد و اینجا و آنجا سخنرانی میکرد که این باعث اعتراض بسیاری از اعضای داخل کشور شده بود. برای رسیدگی به همین مساله بود که روز ۲۸ آبان سال ۸۸ جلسهای با حضور نه نفر از اعضای تهران برگزار شد که با هجوم نیروهای امنیتی ناتمام ماند و به جز یوجنا نجدی، باقی اعضا دستگیر شدند. پس از بازجوییهای طولانی و تحمل روزها زندان انفرادی و عمومی و در نهایت گذشت چند ماه، اعضا آزاد شدند. پس از آزادی بود که ارتباطات قاسمینژاد با برخی سازمانها و نهادها باعث تردیدهای جدی در میان اعضای بازداشتی گروه شد. سازمانها و نهادهایی از طریق سعید به آنها معرفی شده بود که در بازجویی مشخص شده بود وابسته به سازمان مجاهدین خلق هستند و پرسشهایی بیپاسخ در ذهن اعضای بازداشتشده شکل گرفته بود. پس از آن عملا فعالیت گروه در داخل ایران به حالت تعلیق درآمد اما با استفاده از اعتبار این بازداشتها ، فعالیت قاسمینژاد در خارج از کشور به طور مضاعفی ادامه پیدا کرد.
۴) تبدیل شدن به حلقه مرموز فعلی:
یکی دو سالی معلق و نامشخص فعالیت گروه ادامه داشت و آرام آرام با مهاجرت ناخواسته فعالین دانشجویی، تعداد اعضای خارج از کشور گروه بیشتر شد. رشید اسماعیلی از همان سال ۸۸ و پس از بازداشت در پی برخی تردیدها که درباره برخی ادعاهایش شکل گرفت از گروه طرد و اخراج شد. امیرحسین اعتمادی که بعد از اتفاقات سال ۸۸ حضورش پررنگتر از قبل شده بود، در سال ۹۰ دوباره به حلقه اول اطراف قاسمینژاد نزدیک شد و برخلاف سابق، افکار و تصمیماتی همسو از خودش ارائه کرد. عشقیار به عنوان واحدی آماری که از سال ۸۱ به عنوان یک رای موافق همواره در کنار سعید قاسمینژاد حضور داشت همچنان به حضورش ادامه داد. تعدادی از فعالین سیاسی و دانشجویانی که به ترکیه پناهنده شده بودند بنا به صلاحدید سعید قاسمینژاد به گروه اضافه شدند. از جمله این دانشجویان، شخصی به نام سلمان سیما بود که از چهرههای مشکوک جنبش دانشجویی بود و هرگز مجال رشد و نفوذ در مجموعه دفتر تحکیم را هم پیدا نکرده بود اما با توجه به نزدیکیاش به کسی مانند «حسن داعی» به یکباره قدرتی قابل توجه در گروه به دست آورده بود. با توجه به این تغییرات و در اواخر سال ۹۰ ، اعضای قدیمی گروه که در این یکی دو سال اختلافاتشان بر سر مواضع،ارتباطات سیاسی و مالی و شیوه مدیریت و عضوگیری گروه با قاسمینژاد و دو سه نفر همراهش بیشتر شده بود دستهجمعی استعفا دادند. ابتدا چهار نفر و طی سه روز نزدیک به سی نفر از اعضا استعفا دادند. سازمانی که نزدیک به چهل عضو در شورای عمومیاش داشت، پس از این تحول به حلقهای هشت نفره تبدیل شده بود. پس از آن بود که قاسمینژاد سعی کرد تا از میان کسانی که قصد مهاجرت به آمریکا را دارند و خود را دانشجو یا فعال سیاسی جا زدهاند عضوگیری کند و چند نفری را به سازمان دگرگونشده و تغییر ماهیتداده «دانشجویان و دانشآموختگان لیبرال ایران» اضافه کند. در میان اعضایی که امروز عضو این سازمان هستند، به جز سه چهار عضو قدیمی که در بالا ذکر شدند، چند فعال دانشگاهّهای سراسری شهرستانهای شمالی عضو هستند و کسی چیز زیادی از سابقه باقی اعضا جز خودشان نمیداند، هر چند برای ارائه به نهادهایی که به کارشان میآید رزومههای رنگارنگی ساختهاند.
رشید اسماعیلی که سال ۸۸ پس از بایکوت و حملات شدیدی که از سوی قاسمینژاد و سایر اعضا به او شد(که البته این حملات به خاطر اقدامات مشکوک و سوالبرانگیز خود اسماعیلی هم بود) از گروه جدا شده بود سال ۹۲ به طور مرموزی درگذشت. سه نفر از اعضایی که در سال ۸۸ بازداشت شده بودند و سال بعد از کشور خارج شده بودند، به طور مستقل زندگی خود را بدون کمکهای تشکیلاتی این گروه و با سختی در آمریکا پی گرفتند. من به خاطر تغییر نگاه سیاسی و تغییر بنیادین در جهانبینی سیاسیام از همان سال ۸۸ تقریبا همکاریام با گروه قطع شده بود اما اعلام خروج قطعیام از گروه بعد از خروجم از ایران و در اوایل سال ۹۰ بود و آن چه بعد از آن رخ داد را به روایت دوستان نوشتهام. بعد از آن هر چه آن دیدهام همان چیزهایی است که به چشم باقی ناظران آمده است. نیاز به مداقه چندانی نیست که خط و مشی این گروه و سعید قاسمینژاد در این سالها به چه صورت بوده است.
در نهایت، آن چه درباره خود سعید قاسمینژاد باید اضافه کنم این است که او از سالهای آغازین دهه هشتاد هدف و مسیر سیاسی خود را مشخص کرده بود. با شناختی که از او دارم، فکر نمیکنم مساله او نیاز مالی و کاسبی و ... باشد. از همان ابتدا و از پانزده سال پیش او روی همین اسب شرط بسته بود. اسب «سیاست خارجی نئوکانها»ی آمریکایی. متحدین نئوکانها را دوست خود میدانست. خواه این متحدین، سعودیها باشند، خواه اسراییلیها و خواه مجاهدین خلق. حسن داعی و مسعود رجوی و هر کس دیگری که در راه سرنگونی نظام جمهوری اسلامی و تغییر رژیم و سر کار آمدن حکومتی مطابق میل آمریکا و «جهان آزاد»(جهانی که ترامپ قافلهسالار و نتانیاهو شوالیه آن هستند) مفید باشند را او متحد استراتژیک خود میداند. به مرور زمان علاقه و میلش به سر و کله زدن با «حقیقت» و امور کلی و یونیورسال را کنار گذاشت و به هدفی مشخص و سیاسی اندیشید. از تحریم ایران و هر سیاستی نیز که در این راستا باشد حمایت کرده و خواهد کرد. اگرچه من امروز فعالیت و جهتگیری سیاسی او و همفکران او و تمام کسانی که در همین راستا و برای همین اهداف تلاش میکنند را مغایر منافع مردمان این جامعه و این کشور میدانم، اما سعی کردهام در این روایت منصفانه و با دقت آن چه را به یاد میآوردم بازگو کنم. با این که دیگر علقهای به لیبرالیسم و آرای متفکران لیبرال ندارم اما ناراحتم که دیگر خبری از حلقهای تئوریک و مطالعاتی یا نشریهای برای چند دانشجو و فعال جاهطلب یا معتقد به ارزشهای لیبرالی نیست و اینک پای هستهای سیاسی در میان است که با چند عمله سیاسی، بیزینس و دلالی سیاسی میکند و هیچ شباهتی به آن چه برای آن تاسیس شده بود ندارد و از آن بیشتر، هنوز سوگوار از دست دادن بهترین دوست دوران کودکیام هستم و شبهای زیادی خواب خاطرات کودکیام را میبینم که روایت و فضایی دیگر میطلبند.
در پایان، این روایتی محدود به مشاهدات و خاطرات من است و دوستان دیگری هستند که هر کدام میتوانند تجربیات و روایات خودشان را در جهت انتقال تجربه و همچنین افزایش آگاهی مخاطبین در عرصه عمومی بازگو کنند. چه خوب است که هر کدام از فعالین دانشجویی و فعالین جامعه مدنی(به خصوص کسانی که خارج از کشور هستند و میتوانند راحتتر و به دور از کنترل حاکمیت روایتهایشان را ثبت کنند) تجربههایشان را شفاهی یا مکتوب ثبت یا منتشر کنند. هرچند در همین روایت نیز ملاحظاتی با توجه به حریم خصوصی افراد و همچنین حضور بعضی از دوستان در ایران در نظر گرفته شده است.
قطعا میتوان مفصلتر و کاملتر درباره هر کدام از این حوادث خواند و نوشت. شاید وقتی دیگر.
۱)دوران نشریات: در سال ۱۳۸۱ و همزمان با اوجگیری اعتراضات دانشجویی به حکم اعدام «هاشم آقاجری»، نشریه «فردا» که با مدیرمسوولی «امیرحسین اعتمادی» و سردبیری «سعید قاسمینژاد» منتشر میشد، برای اولین بار در سطح نشریات دانشجویی از گفتمان لیبرالیستی و سکولار به طور رسمی دفاع کرد و سعی کرد تا تریبونی برای دانشجویان لیبرالی باشد که از اصول و ارزشهای لیبرالیستی و همچنین از سیاست خارجی دولت مستقر آمریکا و آن چه نظم نوین جهانی بود، دفاع کند. همزمان با حمله آمریکا به عراق، سعید قاسمینژاد در یادداشتی تحت عنوان «چرا آمریکا به ایران جمله میکند»، تلویحا از حمله نظامی آمریکا به ایران دفاع کرد. در یادداشتهای دیگری که در این نشریه منتشر میشد از حمله نظامی آمریکا به عراق به عنوان حملهای که منتج به گسترش دموکراسی در جهان میشود دفاع میشد. البته آنها تنها کسانی نبودند که از سیاست تازه آمریکا در خاورمیانه دفاع میکردند. همسو با آنان شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت نیز در بیانیهای از اشغال عراق توسط آمریکا، با عنوان «بهار بغداد» یاد کردند. افراد دیگری در ایران مانند «محسن سازگارا» نیز عملا از این موضع سیاسی دفاع میکردند و ارتباط سیاسی نزدیکی میان «قاسمینژاد» و «سازگارا» در همان روزها به وجود آمد.
پس از حوادث خرداد ماه سال ۸۲ و ناآرامیهای کوی دانشگاه، تعداد بسیاری از دانشجویان معترض و فعال توسط سازمان اطلاعات سپاه بازداشت شدند. «امیرحسین اعتمادی» و «سعید قاسمینژاد» نیز در میان دستگیرشدگان بودند. چنانکه قاسمینژاد ادعا میکند، امیرحسین اعتمادی به خاطر یک سو تفاهم و به اشتباه و به جای او بازداشت شده است اما قاسمینژاد پس از بیست روز به همراه «پیمان عارف» در کنفرانسی مطبوعاتی شرکت میکنند و ضمن عذرخواهی از رهبر انقلاب، قول میدهند تا شهروندانی صالح برای نظام جمهوری اسلامی باشند. (سند در کامنت)
قاسمینژاد بعد از بیست و چند روز و اعتمادی که قاسمینژاد معتقد بود اشتباه بازداشت شده بعد از نزدیک به دو ماه آزاد میشوند و فعالیتهای سیاسی آنان به طور موقت متوقف میشود. این توقف نزدیک به دو سال به طول میانجامد. در بهار سال ۸۴، نشریه «تلنگر» منتشر میشود. این نشریه از همان ابتدا با تاکید بر هویت و گرایش «لیبرال» آغاز به انتشار میکند و در سرمقاله شماره یک آن، سعید قاسمینژاد تاکید میکند که به دنبال فعالیت سیاسی از طریق این نشریه نیستند و بیشتر در پی نهادسازی و فعالیت تئوریک در دانشگاه هستند. اعضای شورای سیاستگذاری نشریه تلنگر سه نفر هستند:«سعید قاسمینژاد»، «احمد عشقیار» که مدیرمسوول نشریه تلنگر هم هست و «البرز زاهدی». من به خاطر علاقه و نسبت نزدیک دوستانه و خانوادگی در آن سالها همچنان تحت تاثیر فکری او بودم و در عین حال، «لیبرالیسم» را به شکلی طغیان علیه جو حاکم بر خانه میدانستم. در هر حال در آن زمان کنار جلساتی که برای انتخاب و تدارک مطالب تشکیل میدادیم، جلسات تئوریک و حلقه کتابخوانی داشتیم که تقریبا نزدیک به دو سال به طور منظم تشکیل میشد و آثار بسیاری از اندیشمندان لیبرال و حتا مارکسیست را در این دورهها میخواندیم و درباره آن بحث میکردیم. سعید قاسمینژاد با جدیتی مثالزدنی مطالعه میکرد. از کتابها یادداشت برمیداشت و یادداشتها را منظم جمعآوری میکرد. او خودش علاوه بر مطالعاتی که در حوزه اندیشه سیاسی داشت، در حوزه تاریخ و همچنین الهیات و ... هم دستی بر آتش داشت و در آن سالها روزانه بیشتر از چهار پنج ساعت در روز را به مطالعه اختصاص میداد. در همان سال و در قالب همین جلسات مطالعاتی و جلسات نشریه بود که تعداد اعضای حلقه نشریه تلنگر به حدود ده نفر هم رسید که چهار پنج نفرش ثابت و اصلی بودند. با این حال هنوز علاقهای به فعالیت سیاسی نشان داده نمیشد.سعید به شدت مخالف انتشار مطالب سیاسی و مربوط به فعالیت دانشجویی در نشریه بود. او در سرمقاله شماره یک خاطرنشان کرده بود:«ما مرغ طوفان نیستیم. پرنده مهاجریم. مدتی بر این شاخه مینشینیم و بعد پرواز میکنیم. این ماهیت فعالیت دانشجویی است». اما عمده فعالیت تئوریک حلقه «تلنگر» به جدال با نشریات «چپ دانشجویی» که در آن زمان خودش را «چپ رادیکال» معرفی میکرد اختصاص داشت. عملا به جز چند نشریه و دستاندرکارانشان، چه چپ و چه لیبرالیسم در دانشگاه، کارکردی ویترینی داشت و ماهیتی گلخانهای. ارتباط چندانی بین جریانات اجتماعی و این جریانات در دانشگاه وجود نداشت و جریان «چپ» هم برخلاف سنت پیشینیان خود در دهههای قبل، جز در مواردی چند هرگز به بیرون از دانشگاه متصل نمیشد. با این حال، فعالین دانشجویی خود را همواره مهمتر از چیزی که از بیرون به نظر میآمدند میدیدند و این نگاه را حاکمیت و برخوردهای امنیتیاش در آن سالها دامن میزد.
۲) دوران مانیفست و تشکیل سازمانی برای دانشگاه تهران: از سال ۸۵، همزمان با پیروزی ائتلافی از فعالان دانشجویی مستقل از اصلاحطلبان در دانشکده حقوق، دانشجویان لیبرال به خاطر حضور دو سه نفر از اعضای اصلیشان در این ائتلاف توانستند حضور فیزیکی بیشتری در دانشگاه داشته باشند. همزمان مدیریت محتوای سایت «تحکیمنیوز» نیز در اختیار دانشجویان لیبرال قرار گرفت و نزاع و جدال نظری و سیاسی میان «لیبرال»ها و «چپ»ها سبب شد تا هر دو جریان بتوانند از این فضای دوگانه برای یارگیری بیشتر استفاده کنند. کمکم قاسمینژاد که به شخصیت «لنین» علاقه بسیار داشت(و دو یادداشت مختلف در ستایش از فرم و رفتار تشکیلاتی او به جز محتوای اعتقاداتش نوشته بود) با الگوبرداری از «سانترالیسم دموکراتیک» سعی کرد تا اولین تشکیلات دانشجویی «لیبرال» را در دانشگاههای ایران بنیان بگذارد. علاوه بر نوشتن مرامنامه، اعضای این حلقه مشغول تهیه «مانیفست لیبرالی» شدند و در جلسات مکرر و با مراجعه به مترجمین و صاحبنظران مختلف و بحثهای طولانی، مانیفستی در خصوص مواجهه این سازمان با مسایل خرد و کلان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران از امنیت و ماهیت حکومت گرفته تا رفتار با اقلیتها و ... تهیه کردند. مانیفستی که به پیشنویس یک قانون اساسی شبیه بود و اوج جاهطلبی یک تشکل کوچک دانشجویی را نشان میداد و البته راس این تشکل که بلندپروازانه به فتح بلندترین قلههای سیاسی ایران فکر میکرد. در همین فضا بود که رویکرد قاسمینژاد و نشریه تلنگر هم تغییر کرد و قاسمینژاد در مقاله «از لنین چه میآموزیم» خود نوشت:«آن که میگوید باید خواند و خواند و خواند مستراح دانش است و آن که میگوید باید عمل کرد و عمل کرد آلت عمل. ما آلات عمل را به گشودن در مستراحهای دانش دعوت میکنیم». در آن زمان دو اتفاق آرامش اولیه و سر و شکل سازمان تازهتاسیس «دانشجویان لیبرال دانشگاه تهران» را بر هم زد. مراسم روز دانشجو در سال ۸۵ به لشکرکشی دو جریان دانشجویی چپ و راست در مقابل یکدیگر تبدیل شد. تلاش دبیر و مسوولین دفتر تحکیم برای ایجاد صلح و تعادل میان این دو جریان به جایی نرسید و درگیری و تنش به اوج خودش رسید و دوستان دیروز، تبدیل به دشمنان امروز شدند. با هدایت قاسمینژاد، مسوولین انجمن دانشکده حقوق که عملا حیات خلوت سازمان دانشجویان لیبرال بود، تنها عضو «چپ» شورای مرکزی انجمن را استیضاح و از شورای مرکزی اخراج کردند. این منجر به بروز تنش و اختلاف در میان خود دانشجویان لیبرال شد. از طرف دیگر، اختلافی که بر سر نقش آمریکا و سیاست خارجیاش در منطقه و جهان وجود داشت هر روز بیشتر میشد. سعید قاسمینژاد از همان سال ۸۲ معتقد بود «موتور تحولات سیاسی و اجتماعی ایران از داخل به خارج آن منتقل شده است و خواهناخواه جنبش دموکراسیخواهی ایران به تحولات سیاسی خاورمیانه و منافع ایالات متحده و سیاستهایش گره خورده است». باوری که مناقشهبرانگیز بود و منجر به منتشر شدن یکی دو یادداشت مخالف در نشریه «تلنگر» شد. این اختلافات منجر به جدایی من و دو نفر از دوستان همدانشکدهای از دانشجویان لیبرال شد. ورود «رشید اسماعیلی» که از فعالین دانشجویی عضو سازمان ادوار تحکیم بود به این تشکل نیز زمینهای دیگر برای دگردیسی این سازمان بود.
۳) تشکیل سازمان «دانشجویان و دانشآموختگان لیبرال دانشگاههای ایران»: پس از آن که فعالیت انجمنی و تحکیمی با این انشقاق و همچنین شکست در انتخابات انجمن اسلامی دانشکده حقوق برابر لیست اصلاحطلبان با مشکل مواجه شد و انشعابی هم درون این حلقه دانشجویی جاهطلب اما کمتعداد اتفاق افتاد، پای نیروهای تازهای به این سازمان باز شد. ورود «رشید اسماعیلی» عملا جان و رونق تازهای به فعالیت دانشجویان لیبرال بخشیده بود. سعید قاسمینژاد در آن سالها بر خلاف امروز علاقه چندانی به کار کردن با «امیرحسین اعتمادی» نداشت و به جز «احمد عشقیار» که معمولا بی هیچ حرف و حدیثی پیرو و مطیع او بود، در کنار «اسماعیلی» پس از اجاره خانهای در غرب تهران، توانستند چند فعال دانشجویی از دانشگاههای علامه، شریف و یکی دو دانشگاه سراسری دیگر را جذب خود کنند. همچنین «یوحنا نجدی» و یکی دو نفر از وبلاگنویسان لیبرال را هم به جمع خودشان اضافه کردند. فعالیت حول «مانیفست» به پایان رسیده بود و رسما فعالیت سیاسی این تشکل وارد دور تازهای شده بود. این تشکل با نام کامل و فعلی خود اقدام به صدور بیانیه میکرد و در دانشگاه تجمع برگزار میکرد. من در پاییز سال بعد دوباره به گروه پیوستم و فعالیتم را همزمان در شورای عمومی دفتر تحکیم و دموکراسیخواهان دانشگاه تهران پی گرفتم. تقریبا اوج دوران فعالیت این حلقه در ایران به سال ۸۶ و ۸۷ بازمیگردد. در این سالها بیشتر از هر زمان دیگری، این سازمان رشد کرد و ارتباطات و تاثیر خود را افزایش داد. اواسط سال ۸۷ سعید قاسمینژاد برای ادامه تحصیل از ایران به فرانسه رفت(عشقیار نیز چند ماه بعد به او ملحق شد) و گروه بیشتر از قبل تحت کنترل رشید اسماعیلی به فعالیتش ادامه داد. هرچند سعید قاسمینژاد از راه دور سعی میکرد کنترلش بر گروه را از دست ندهد ولی در مواردی برابر خواست اسماعیلی از خود انعطاف نشان میداد. نشریه تلنگر اگرچه لغو مجوز شده بود اما به انتشار خود در سطح دانشگاههای کشور ادامه داد و تعداد دیگری از فعالین نیز از سایر شهرهای ایران و همچنین از دانشگاه ازاد به این تشکل پیوستند. سایت دانشجویان لیبرال و فعالیتهای اینترنتی همچنان ادامه داشت.
فصل انتخابات که رسید چالشی دیگر در راه بود. قاسمینژاد مخالف هر شکلی از حضور در انتخابات ریاستجمهوری بود ولی تحت فشار دموکراتیک سایر اعضا و براساس رای اکثریت بنا شد تا تشکل دانشجویان لیبرال در انتخابات سال ۸۸ به طور مشروط و مطالبهمحور از مهدی کروبی حمایت کند.(حمایت مطالبهمحور از همان سالها تعارفی بود که تشکلها و گروهها برای حفظ پرنسیپ سیاسی خود از آن استفاده میکردند و کلمهای تزیینی بیشتر نبود). تقریبا تمام اعضا در آن انتخابات با همکاری سازمان ادوار تحکیم در ستاد شهروند آزاد فعالیت کردند و از مهدی کروبی حمایت شد. پس از انتخابات سال ۸۸ و اوح گرفتن جنبش سبز، سعید قاسمینژاد خود را با عنوان «سخنگو»ی سازمان معرفی میکرد و ارتباطات خودش را با نهادهای مختلف برقرار میکرد و اینجا و آنجا سخنرانی میکرد که این باعث اعتراض بسیاری از اعضای داخل کشور شده بود. برای رسیدگی به همین مساله بود که روز ۲۸ آبان سال ۸۸ جلسهای با حضور نه نفر از اعضای تهران برگزار شد که با هجوم نیروهای امنیتی ناتمام ماند و به جز یوجنا نجدی، باقی اعضا دستگیر شدند. پس از بازجوییهای طولانی و تحمل روزها زندان انفرادی و عمومی و در نهایت گذشت چند ماه، اعضا آزاد شدند. پس از آزادی بود که ارتباطات قاسمینژاد با برخی سازمانها و نهادها باعث تردیدهای جدی در میان اعضای بازداشتی گروه شد. سازمانها و نهادهایی از طریق سعید به آنها معرفی شده بود که در بازجویی مشخص شده بود وابسته به سازمان مجاهدین خلق هستند و پرسشهایی بیپاسخ در ذهن اعضای بازداشتشده شکل گرفته بود. پس از آن عملا فعالیت گروه در داخل ایران به حالت تعلیق درآمد اما با استفاده از اعتبار این بازداشتها ، فعالیت قاسمینژاد در خارج از کشور به طور مضاعفی ادامه پیدا کرد.
۴) تبدیل شدن به حلقه مرموز فعلی:
یکی دو سالی معلق و نامشخص فعالیت گروه ادامه داشت و آرام آرام با مهاجرت ناخواسته فعالین دانشجویی، تعداد اعضای خارج از کشور گروه بیشتر شد. رشید اسماعیلی از همان سال ۸۸ و پس از بازداشت در پی برخی تردیدها که درباره برخی ادعاهایش شکل گرفت از گروه طرد و اخراج شد. امیرحسین اعتمادی که بعد از اتفاقات سال ۸۸ حضورش پررنگتر از قبل شده بود، در سال ۹۰ دوباره به حلقه اول اطراف قاسمینژاد نزدیک شد و برخلاف سابق، افکار و تصمیماتی همسو از خودش ارائه کرد. عشقیار به عنوان واحدی آماری که از سال ۸۱ به عنوان یک رای موافق همواره در کنار سعید قاسمینژاد حضور داشت همچنان به حضورش ادامه داد. تعدادی از فعالین سیاسی و دانشجویانی که به ترکیه پناهنده شده بودند بنا به صلاحدید سعید قاسمینژاد به گروه اضافه شدند. از جمله این دانشجویان، شخصی به نام سلمان سیما بود که از چهرههای مشکوک جنبش دانشجویی بود و هرگز مجال رشد و نفوذ در مجموعه دفتر تحکیم را هم پیدا نکرده بود اما با توجه به نزدیکیاش به کسی مانند «حسن داعی» به یکباره قدرتی قابل توجه در گروه به دست آورده بود. با توجه به این تغییرات و در اواخر سال ۹۰ ، اعضای قدیمی گروه که در این یکی دو سال اختلافاتشان بر سر مواضع،ارتباطات سیاسی و مالی و شیوه مدیریت و عضوگیری گروه با قاسمینژاد و دو سه نفر همراهش بیشتر شده بود دستهجمعی استعفا دادند. ابتدا چهار نفر و طی سه روز نزدیک به سی نفر از اعضا استعفا دادند. سازمانی که نزدیک به چهل عضو در شورای عمومیاش داشت، پس از این تحول به حلقهای هشت نفره تبدیل شده بود. پس از آن بود که قاسمینژاد سعی کرد تا از میان کسانی که قصد مهاجرت به آمریکا را دارند و خود را دانشجو یا فعال سیاسی جا زدهاند عضوگیری کند و چند نفری را به سازمان دگرگونشده و تغییر ماهیتداده «دانشجویان و دانشآموختگان لیبرال ایران» اضافه کند. در میان اعضایی که امروز عضو این سازمان هستند، به جز سه چهار عضو قدیمی که در بالا ذکر شدند، چند فعال دانشگاهّهای سراسری شهرستانهای شمالی عضو هستند و کسی چیز زیادی از سابقه باقی اعضا جز خودشان نمیداند، هر چند برای ارائه به نهادهایی که به کارشان میآید رزومههای رنگارنگی ساختهاند.
رشید اسماعیلی که سال ۸۸ پس از بایکوت و حملات شدیدی که از سوی قاسمینژاد و سایر اعضا به او شد(که البته این حملات به خاطر اقدامات مشکوک و سوالبرانگیز خود اسماعیلی هم بود) از گروه جدا شده بود سال ۹۲ به طور مرموزی درگذشت. سه نفر از اعضایی که در سال ۸۸ بازداشت شده بودند و سال بعد از کشور خارج شده بودند، به طور مستقل زندگی خود را بدون کمکهای تشکیلاتی این گروه و با سختی در آمریکا پی گرفتند. من به خاطر تغییر نگاه سیاسی و تغییر بنیادین در جهانبینی سیاسیام از همان سال ۸۸ تقریبا همکاریام با گروه قطع شده بود اما اعلام خروج قطعیام از گروه بعد از خروجم از ایران و در اوایل سال ۹۰ بود و آن چه بعد از آن رخ داد را به روایت دوستان نوشتهام. بعد از آن هر چه آن دیدهام همان چیزهایی است که به چشم باقی ناظران آمده است. نیاز به مداقه چندانی نیست که خط و مشی این گروه و سعید قاسمینژاد در این سالها به چه صورت بوده است.
در نهایت، آن چه درباره خود سعید قاسمینژاد باید اضافه کنم این است که او از سالهای آغازین دهه هشتاد هدف و مسیر سیاسی خود را مشخص کرده بود. با شناختی که از او دارم، فکر نمیکنم مساله او نیاز مالی و کاسبی و ... باشد. از همان ابتدا و از پانزده سال پیش او روی همین اسب شرط بسته بود. اسب «سیاست خارجی نئوکانها»ی آمریکایی. متحدین نئوکانها را دوست خود میدانست. خواه این متحدین، سعودیها باشند، خواه اسراییلیها و خواه مجاهدین خلق. حسن داعی و مسعود رجوی و هر کس دیگری که در راه سرنگونی نظام جمهوری اسلامی و تغییر رژیم و سر کار آمدن حکومتی مطابق میل آمریکا و «جهان آزاد»(جهانی که ترامپ قافلهسالار و نتانیاهو شوالیه آن هستند) مفید باشند را او متحد استراتژیک خود میداند. به مرور زمان علاقه و میلش به سر و کله زدن با «حقیقت» و امور کلی و یونیورسال را کنار گذاشت و به هدفی مشخص و سیاسی اندیشید. از تحریم ایران و هر سیاستی نیز که در این راستا باشد حمایت کرده و خواهد کرد. اگرچه من امروز فعالیت و جهتگیری سیاسی او و همفکران او و تمام کسانی که در همین راستا و برای همین اهداف تلاش میکنند را مغایر منافع مردمان این جامعه و این کشور میدانم، اما سعی کردهام در این روایت منصفانه و با دقت آن چه را به یاد میآوردم بازگو کنم. با این که دیگر علقهای به لیبرالیسم و آرای متفکران لیبرال ندارم اما ناراحتم که دیگر خبری از حلقهای تئوریک و مطالعاتی یا نشریهای برای چند دانشجو و فعال جاهطلب یا معتقد به ارزشهای لیبرالی نیست و اینک پای هستهای سیاسی در میان است که با چند عمله سیاسی، بیزینس و دلالی سیاسی میکند و هیچ شباهتی به آن چه برای آن تاسیس شده بود ندارد و از آن بیشتر، هنوز سوگوار از دست دادن بهترین دوست دوران کودکیام هستم و شبهای زیادی خواب خاطرات کودکیام را میبینم که روایت و فضایی دیگر میطلبند.
در پایان، این روایتی محدود به مشاهدات و خاطرات من است و دوستان دیگری هستند که هر کدام میتوانند تجربیات و روایات خودشان را در جهت انتقال تجربه و همچنین افزایش آگاهی مخاطبین در عرصه عمومی بازگو کنند. چه خوب است که هر کدام از فعالین دانشجویی و فعالین جامعه مدنی(به خصوص کسانی که خارج از کشور هستند و میتوانند راحتتر و به دور از کنترل حاکمیت روایتهایشان را ثبت کنند) تجربههایشان را شفاهی یا مکتوب ثبت یا منتشر کنند. هرچند در همین روایت نیز ملاحظاتی با توجه به حریم خصوصی افراد و همچنین حضور بعضی از دوستان در ایران در نظر گرفته شده است.
قطعا میتوان مفصلتر و کاملتر درباره هر کدام از این حوادث خواند و نوشت. شاید وقتی دیگر.